Play list: one question, why/ Martin Czenry
دوست دارم حقایق بزرگ رو
از زبون خودت بشنوم.
اما وقتی من رازی به بزرگی زندگی دارم،
میتونم از تو انتظار صداقت داشته باشم؟_____________________________
لویی وارد کافه شد و انواع بوهای خوب به سمت بینیش هجوم آوردن!
سرش رو گردوند و با دیدن شخص مورد نظرش که با لبخند بزرگی براش دست تکون میداد، لبخند زد و به سمتش رفت!با کشیدن صندلی به عقب و نشستنش دختر شروع به حرف زدن کرد: هی لویی امروز از همیشه خوشتیپتر به نظر میای!
لویی با خنده اعتراض کرد: تو فقط منو فقط دوبار دیدی لعنتی و چطور میتونی بگی از همیشه خوشتیپترم؟
دختر: خب من دوتا چشم دارم که داره بهم میگه در مقایسه با دیدار قبلی لویی خیلی خوشتیپتر شده و خب این دلیلی داره نه؟
لویی چشمهاش رو چرخوند و گفت: شاید چون قراره بره دوست پسر سوپر کولش رو ببینه!
دختر: رنگین کمون بالا آوردم برید اون ور برید اون ور!
صداش انقدر بلند بود که توجه چند نفر از افراد کافه بهشون جلب شد!
لویی چشم غرهای بهش رفت درحالیکه میخندید و گفت: خدای من به قول برادرت تو واقعا آبرو بری!
جما با بی قیدی خندید و گفت: من فقط رک و شادم!
لویی: اینو هری هم راجع خودش میگه ولی به طرز خوشایندی رک و شاده!
جما خندید و گفت: دهنت رو ببند لویی من بهترینم؛عشق چشمهای تو رو کور کرده!
لویی: صد در صد!
جما: سفارش بدیم؟؟
لویی سری به نشونه تایید تکون داد و بعد از چند دقیقه گارسون با گرفتن سفارشهاشون از میز اونها دور شد!
لویی سعی کرد افکارش رو دسته بندی کنه و جوری که به جما بر نخوره ازش بپرسه که چرا اینجان: خب جما امیدوارم که ناراحت نشی من واقعا خوشحالم از اینکه میبینمت اما تو گفتی میخوای چیز مهمی راجع هری بهم بگی و من اینجام که بشنومش!
جما قیافهای جدی به خودش گرفت و گفت: قبلش باید از یه چیزی مطمئن بشم!
لویی: چی؟
جما: تو واقعا چقدر هری رو دوست داری لویی؟ یا بذار واضحتر بپرسم این رابطهای که الان بین شماست یه رابطه از سر کنجکاویه، یا...
لویی اجازه نداد جما ادامه بده و گفت: من واقعا هری رو دوست دارم جما از ته، ته قلبم نمیدونم هری بهت گفته یا نه ولی من هیچ وقت رابطهِ جدی با کسی نداشتم و هری اولین کسیه که باهاش وارد رابطه شدم و فکر کنم این دلایل برای اینکه نشون بده من دنبال ارضای کنجکاوی نیستم و واقعا هدفی دارم کافی باشه!
![](https://img.wattpad.com/cover/174093716-288-k566337.jpg)
YOU ARE READING
Eyes[L.S] (Completed)
Fanfictionچشمها. مال تو مثل قلبت بودند و نور از اونها میریخت! و مال من فقط چشم بودن؛ فقط چشم... Completed UNEdited