play list: Rolling in the Deep/ Adele
من رو پس میزنی اما
شب که میشه باز توی آغوشمی.
اسم این کارت چیه؟
قلبهامون بهم نزدیکه و بدنهامون دور.
این فاصله رو بشکن و بذار،
یکی بشیم.
__________________________به تاج تختش تکیه داده بود و توی تنهایی و سکوت خودش فرو رفته بود.
نیاز داشت که کسی پیشش باشه تا از حفره افکاری که در حال بلعیدنش بودن بیرون بِکِشتش اما تنها بود.
زین با دوستهای جدیدش بیرون رفته بود و لیام و نایل هم معلوم نبود کجا بودن.
قفل گوشیش رو باز کرد و توی کانتکتهای گوشيش رفت تا به کسی مسیج بده اما هرچی فکر کرد که میخواست به کی مسيج بده اسم شخصی جز هری توی ذهنش نیومد و خب لویی اجازه نداشت این کارو بکنه، نه؟
یک هفته پیش هری کاملا واضح بهش گفته بود تا وقتی که تصمیمش رو نگرفته نميخواد لویی دور و اطرافش باشه چون انگار که لویی متزلزلش میکرد و اجازه نمیداد راحت تصمیم بگیره و لویی کی بود که بخواد بر خلاف نظر هریش عمل کنه؟
شکستگیهای لویی کم کم خودشون رو ترمیم میکردن و بخش منطقی لویی کم کم اون رو برای هر اتفاقی آماده میکرد، حتی بدترین اتفاق...
به لطف غذاهایی که این چند روز زین به زور توی حلقش کرده بود کمی رنگ به چهرهاش برگشته بود اما نمیشد انکار کرد صورتش حالتی داره که نشون از گمگشتگی شدیدش میده...
تنها خبر خوبی که توی این هفته شنیده بود رو نایل بهش داده بود و لویی از خدا یا هر کسی که توی آسمونها بود بابت وجود اون پسر بلوند توی زندگیش ممنون بود.
"فلش بک:
لویی توی پشت بوم بزرگشون روی ننو نشسته بود و سعی میکرد فقط از هوای آزاد آرامش بگیره و توجهی به افکاری که بهش میگفتن اولین بار توی این پشت بوم سفره دلش رو برای هری باز کرد نکنه!
در پشت بوم باز شد و صدای نایل به گوشش رسید: لویی اینجایی؟ کل خونه رو دنبالت گشتم.
لویی چیزی نگفت و نایل هم تعجبی نکرد. چون تو این مدت لویی زیاد حرف نمیزد و این کم حرفیش باعث شده بود که همه پسرها حتی زین و لیام هم که دل خوشی از همدیگه نداشتن سعی کنن با حرف زدن اون رو به جمع بکشونن اما باز هم لویی از خودش واکنشی نشون نمیداد.
نایل ادامه داد: پس با این سکوتت میخوای بهم بگی که نمیخوای خبر خوبی که برات دارم رو بشنوی؟
لویی ناخودآگاه فکرش به سمت هری رفت و با خودش فکر کرد که نکنه اون اومده تا باهاش حرف بزنه؟ و به موازات این فکر سیخ توی جاش نشست و نایل نگاه کرد و گفت: هری اومده؟
![](https://img.wattpad.com/cover/174093716-288-k566337.jpg)
YOU ARE READING
Eyes[L.S] (Completed)
Fanfictionچشمها. مال تو مثل قلبت بودند و نور از اونها میریخت! و مال من فقط چشم بودن؛ فقط چشم... Completed UNEdited