Play list: Back to Life/ Zayn Malik
همه لحظات باهم بودنمون
تو چشم تو چه شکلیه؟
تو ذهنت نگهشون میداری؟
یا فراموش شون میکنی؟
برات ارزشمندن؟
یا فقط خاطراتی هستند که در لحظه شادت میکنن؟
فراموشم نکن خونه من ذهن توئه!
فراموشم نکن،
منو از خونهام نرون...___________________________
هری: خب روزت رو چجوری گذروندی لو؟ همهاش با زین بود نه؟
لویی: کامان هری این یه حسادتِ آشکاره!!
هری: کی اهمیت میده تا وقتی که تو به سوال من جواب بدی پرنسس؟
لویی: اولا منو اونجوری صدا نکن و دوما نخیر زین امروز اصلا خونه نبود...
هری: اوه پس دلیل بداخلاقی پرنسس اینه که زین رو ندیده!
لویی: هری اون به کمک من احتیاج داره!
هری: اوم.
لویی: هرییییی!
هری: من که چیزی نگفتم پرنسس!
لویی درحالی که میخندید روی تخت جا به جا شد و گفت: آره چیزی نگفتی خب روز تو چطور بود؟
هری: کل روزم با نصب کننده دزدگیر گذشت که از قضا آدم کم حرفی بود و تا وقتی ازم پول نخواسته بود فکر میکردم توانایی تکلم نداره!
لویی: دزدگیر؟
هری: آره از معایب ندیدنه دیگه!
لویی با خنده: خب میگفتی من شبها بیام پیشت بخوابم، اون وقت دزد هم جرأت نمیکرد بیاد سمت خونهات!
هری از پشت تلفن آه نمایشی کشید و گفت: آره اون وقت مشکلاتم دوتا میشد، چون دزدها همهاش هجوم میآوردن اینجا که تو رو از من بدزدن!
لویی درحالی که سرخ شده بود و زیر زیرکی میخندید گفت: اوه خفه شو هری!
هری: حقیقته لو!
صدایی از پشت تلفن به گوش لویی رسید و پارس کیو بلند شد: هری زنگت رو میزنن؟
هری: آره فکر کنم جما باشه. قرار بود بیاد پیشم من بعدا باهات تماس میگیرم لو مواظب خودت باش!
لویی: تو هم همین طور هز. سلام منو به جما برسون و خدافظ.
هری: حتما! بای لو.
با قطع شدن گوشی آهی از سر خوشی کشید و سرش رو تو بالشت فرو کرد و خندید. هری همیشه لبخند به لب لویی میآورد!
سرشو بالا اورد و با دیدن ساعت یادش اومد که قرار بود امشب برای پسرها شام بپزه و تقریباً با دو به سمت آشپزخونه دوید!
_________________________ساعت یکم از هفت گذشته بود و غذا حالا آماده شده بود.
زیر گاز رو خاموش کرده بود و فقط آروم سُسی که روی گاز بود رو هم میزد و حواسش پی چیزهای مختلف بود که با صدای کوبیده شدن در از جا پرید!
YOU ARE READING
Eyes[L.S] (Completed)
Fanfictionچشمها. مال تو مثل قلبت بودند و نور از اونها میریخت! و مال من فقط چشم بودن؛ فقط چشم... Completed UNEdited