29

932 151 131
                                    

Play list: Hurts like hell/ Fleurie

عاشقت بودم و عاشقت بودم و از دستت دادم.
و این درد برام مثل جهنمه.
______________________

هری: هی، هی، هی، هی، جما محض رضای خدا پاشو برو خونه‌‌ات. دیگه دارم از اینکه هر ساعت و هر لحظه قیافه‌ات رو ببینم خسته میشم!

جما: دهنت رو ببند هری تو اندازه بیست و خرده‌ای سال من رو ندیدی و حالا باید به زیبایی خلقت خیره بشی بدبخت نه اینکه منو از خونه‌ات بیرون کنی!

هری حالت ناله به خودش گرفت و سرش رو توی کوسن فرو کرد و جیغ‌های خفه و ناله مانند سر داد: برو برو برو برو برو برو برو برو برووووووووووووو می‌خوام تنها باشمممممممممممممم!

جما نزدیک‌ترین کوسن به خودش رو برداشت و محکم روی سر و بدن هری کوبید و با حرص گفت:فکر کردی من خرم؟ ها؟ فکر کردی من خرم؟

هری در حالی که می‌خندید و ناله می‌کرد گفت: نه تو خرگوشیی، خرگوششش...

لویی با شیفتگی از آشپزخونه بهشون خیره شده بود؛این اخلاق رو جدیداً پیدا کرده بود. از فاصله دور و بی‌حواس زل میزد به هری و جما یا به زین و نایل و لیامی که باهم دعوا می‌کنن!
بی حواس زل میزد بهشون تا یکی‌شون داد بزنه لویی؟ کجایی؟ به چی فکر می‌کنی؟

و کی می‌دونست که لویی اون لحظه به کی یا چی فکر می‌کنه؟ به آرامش و خنده‌ای که در جریانه یا به جای خالی چیزی که ممکنه توی آینده نباشه...
کی می‌دونست؟

صدای فش فش شیری که روی گاز می‌ریخت لویی رو به خودش آورد و سریع به سمت گاز رفت؛ صدای هری بین خنده‌هاش بلند شد: لویی عزیزم همه چیز مرتبه؟

لویی در جواب داد زد تا صداش از بین خنده‌ها به هری برسه: همه چیز اوکیه!

هری شیر با خامه و کاکائو رو به شیرکاکائو خالی ترجیح می‌داد؛ پس لویی این ترکیب رو درست می‌کرد!

صدای جما از اون سمت خونه شنیده میشد که می‌گفت: من می‌خوام با صدای بلند بخونم...

و بعد متنی که لویی هیچ چیز ازش نمی‌فهمید رو بلند بلند می‌خوند و هری غش غش می‌خندید!

بین خنده‌هاش بریده بریده گفت: اگ-گه ماا-دد-رر بزز-رگگ ز-زنده-ه بود و اینو می-یشنید خو-ودکششی میکرد-د!

و باز روی کاناپه افتاد تا جما بهش حمله کنه و زیر بار کتک و قلقک بگیرتش!

لویی با سینی به سمتشون رفت و لبخند زد به همه چیزهایی که بین این خواهر و برادر بود و شادش می‌کرد...

کنار هری نشست و هری کم کم خنده‌هاش رو جمع کرد و جما هم دست از زدنش برداشت و به جلو خم شد و یکی از لیوان‌ها رو برداشت و گفت: هری تو خیلی بی ادب شدی اول که لویی رو می‌فرستی خوراکی بیاره حالا هم داری منو از خونه بیرون می‌کنی چه مرگته؟

Eyes[L.S] (Completed)Where stories live. Discover now