Play List: Experience/ Ludovico Einaudi
شروعش با تو بود. اولین قدم،
اولین نگاه و اولین کلام.
حالا من ادامه میدم،
به در کنار تو بودن.
پس اگر تو بخوای تا ابد کنار هم میمونیم.
تا آخرین قدم، آخرین نگاه
و آخرین کلام
ما ادامه میدیم!
_____________________به پسرش که جلو رفت و دسته گل رو روی سنگ قبر گذاشت، نگاه کرد.
میک به سمتش برگشت و لویی لبخندی بهش زد و اون برگشت و کنار پدرش ایستاد.
سلام مامان.
ایندفعه زود برگشتم نه؟ آرزو کرده بودم که سری بعدی که پیش تو میام حرفهای بهتری داشته باشم که بهت بزنم. اما فکر کنم تو هم حالا میک و کنار من میبینی پس نیازی نیست که برات توضیح بدم اوضاع چقدر خوبِ.میک آروم پرسید: ددی جوانا اینجاست؟
به سنگ قبر اشاره کرد و لویی سری به نشونه نفی تکون داد و گفت: جوانا اینجاست عزیزم.
دستش رو روی قلبش گذاشت و میک دوباره پرسید: چیا هیوقت کسی ازمون دویه میگن اون اینجاست؟
به قلبش اشاره کرد و لویی جلوش زانو زد تا همقد پسرش باشه و گفت: ما محبت آدمها رو توی قلبمون نگه میداریم عزیزم. اگه ما همیشه محبتشون رو اونجا حفظ کنیم، اونها هم توی قلب ما زنده میمونن حتی اگه جسمشون رو ترک کرده باشن.
میک: جوانا دَید داشت، که مُید؟
لویی: اون مریض بود عزیزم و خب آره درد داشت.
میک: الان دیگه دَید ندایه؟
لویی: جایی که اون رفته هیچ درد و ناراحتی وجود نداره عزیزم.
میک: چه جای خوبی، میشه بییم اونجا؟
لویی لبخندی زد و گفت: میدونی میک، همه ما یه روز میریم اونجا اما برای حالا ما باید زندگی کنیم. تو باید بری مدرسه، دانشگاه، کار پیدا کنی و زندگی تشکیل بدی و من هم باید بزرگ شدن تو رو تماشا کنم و کنارت باشم به خاطر همین هنوز برای رفتن به اونجا زودِ.
میک سر تکون داد و با صدای آرومی گفت: دلم بیای جوانا تنگ شده.
لویی نفس عمیقی کشید و گفت: جوانا هم دلش برات تنگ میشه عزیزم اما خب باید یه مدت زیادی رو صبر کنیم تا دوباره اون رو ببینیم، اما اون دوست نداشت که تو فراموشش کنی.
میک تند تند گفت: من هیچوقت فیاموشش نمیکنم من دوستش دایم. من اونو اینجا دایم.
دستشو روی قلبش گذاشت و لویی هم دستی رو که روی قلبش بود بوسید و گفت: ازت ممنونم عزیزم.
بغلش کرد و بلند شد و باز جلوی قبر مادرش ایستاده بود.
خوشحال باش مامان، چون من خوشحالم. پسری که همیشه برای شادیش تلاش کردی حالا کنار بچهاش و دوست پسرش شادِ و زندگی رو داره که شاید هرگز تو بهترین رویاهاش هم تصورش رو نمیکرد.
YOU ARE READING
Eyes[L.S] (Completed)
Fanfictionچشمها. مال تو مثل قلبت بودند و نور از اونها میریخت! و مال من فقط چشم بودن؛ فقط چشم... Completed UNEdited