Play list: Asleep/ The Smiths
میتونم این کارو انجام بدم؟
میتونم شروعش کنم؟
ممکنه بزاره و بره؟
اگه نباشه تا ابد زخمهای این دردی که میکشم
رو تنم میمونه!
حالا به من بگو میتونم بهش اعتماد کنم؟
______________________زین با کلافگی لویی رو که بهش چسبیده بود هل داد و گفت: احمق برو اون ور بزار کارم رو بکنم به من چه که تو باسنی که میخوای به فاک بدی رو دعوت کردی و حالا همم استرس داری من اینجا دکتر روح و روان تو نیستم که بچ!
لویی که صد برابر کلافه تر بود و نمیدونست که چرا گفت: اولاً اون باسنی نیست که میخوام به فاکش بدم زین این حرفت خیلی خیلی زشته بعدش هم تو دوست منی و در برابر من مسئولی الان باید آرومم کنی تا حالم بد نشه!
زین پوزخندی زد و گفت: این که کار همیشمه ولی الان وقت ندارم باید این جهنم رو جمع و جور کنم تا یه ساعت دیگه بچهها میرسن و من دلم نمیخواد فکر کنن ما تو کثافت خودمون دست و پا میزنیم و زندگی میکنیم این چندش آوره!
لویی: چندش آور تویی که حرف من واست مهم نیست اما حرف رفیقای مشروب خوریت واست مهمه این خونه لعنتی هم اصلا مهم نیست کثیفه یا تمیز اون که نمیبینه!
زین که دیگه از دست لویی میخواست خودکشی کنه داد زد: لویی بر خلاف هری که نابیناست همه کسایی که میخوان بیان اینجا بینا هستن و من الان به همه فکر میکنم بر خلاف تو که اولویتت هریه و اگه این رو متوجه نشده باشی چشمهای تو به نظرم از چشمهای اون نابینا تره! دفعه اولی که رفتیم خونهاش اونجا از تمیزی برق میزد و ماهم مثلِ دوتا لکه کثیف بین اون همه تمیزی بودیم حالا گمشو برو یه گوشه بتمرگ و با خودت تمرین کن که چی میخوای بهش بگی و بیشتر از این روی مغز و اعصاب من اسکی نرو!
لویی با صورتی آویزون رفت و یه گوشه نشست و زیر لب گفت: ازت متنفرم!
صدای پوزخند زین واضح بود: حالا اصلا مطمئنی میاد؟
لویی به تندی جواب داد: بله که مطمئنم خودش دیشب بهم پیام داد وای زین بهت گفته بودم که یه گوشی عجیب و غریب داره؟
زین: از اون روز صد دفعه اینو گفتی منم بهت گفتم که اون با توجه به شرایطش باید از چیزهایی استفاده کنه که براش زندگی رو راحتتر کنه!
لویی لباش رو به درون دهنش کشید و گفت: ولی یه چیزی بگم اون اصلا نابینا به نظر نمیاد.
زین خم شد و تیشرتی که غذا روش ریخته بود و به نظر میاومد برای نایله رو از روی زمین برداشت و توی سبدی که پشتش بود انداخت و گفت: اینو قبول دارم ولی الان واسهاش وقت ندارم باید لباسهای نایل بعد سکسهاش با غذا رو جمع و جور کنم!
![](https://img.wattpad.com/cover/174093716-288-k566337.jpg)
YOU ARE READING
Eyes[L.S] (Completed)
Fanfictionچشمها. مال تو مثل قلبت بودند و نور از اونها میریخت! و مال من فقط چشم بودن؛ فقط چشم... Completed UNEdited