4

1.1K 228 159
                                    

Play list: Lose yourself/ Eminem
Louis pov

تو فقط یک شانس داری!
نذار تنها شانست از دست بره.
چون این فرصت فقط یک بار تو زندگی رخ می‌ده...
چون اتفاق‌های خوب هر روز برای آدم رخ نمی‌دن!

_______________________

در اتاق رو باز کرد و پشت سرش داخل شدم و به اتاق نگاه کردم، از اون جاهایی بود که می‌شد تا ابد با آرامش توش خوابید...

پرده‌های سفید و نازک حریر که پنجره‌های بزرگ رو پوشنده بودن، کف پوش سفید، دیوارهای سفید و یه آینه بزرگ اونجا بود.

آرامش چیزی بود که به وجودم تزریق می‌شد.

هری نشست و از من خواست که رو به روش بشينم!

پرسیدم: نیازی نیست اسم کسی رو که می‌خوام باهاش ارتباط برقرار کنیم رو بهتون بگم؟

هری: نه من ارواح رو فرا نمی‌خونم من مدیومم. روحی که مد نظر شماست اگه بخواد با شما ارتباط برقرار کنه خودش اسمش رو میگه.

گفتم: خب من باید چیکار کنم؟

هری: لطفا سعی کن تنفست رو منظم کنی و به اون کسی که می‌خوای باهاش ارتباط بگیری فکر کن و تصورش کن و ازش بخواه که به اینجا بياد.

فکرم رو به سمت جوانا بردم و تو بهترین حالت قبل از مريضيش تصورش کردم با اون لباس‌های آبی رنگ که زیبایی چشم‌هاش رو دوبرابر می‌کرد.

اشک از گونه هام سر خورد و افتاد.

هری با آرامش لبخند زد و انگار که همه چی رو می‌دید گفت: لویی شما نباید گریه کنید و فرکانس خراب بفرستید و گرنه کسی که الان دل تنگشید هرگز با شما ارتباط نمی‌گیره!

تند تند دست به چشم‌هام کشیدم و اشک‌هام رو پاک کردم باید با مادرم ارتباط برقرار می‌کردم!

هری: یه روح دوازده ساله اينجاست.
می‌شناسیش لویی؟

توانایی فکر کردن به هیچ چیز جز جوانا رو نداشتم؛ بنابراین گفتم: نمی‌دونم چیز بیشتری نميگه؟

هری: خب اون خیلی شیطونه و آرامش نداره داره اسمش رو هجی می‌کنه هی بچه جون آروم تر.

بی صبرانه می‌خواستم بدونم اون بچه کیه و چه ربطی به مادرم داره؟

هری: s t I v
خب اون هجيش خوب نیس ولي فکر کنم اسمش استیوئه. اون داره یه تيشرت بتمن نشونم میده و با شنل سیاهی ادای پرواز در میاره.

باورم نمی‌شد اون استیو بود.

هری: لویی الانم برات آشنا نيست؟

بهت زده شده بودم اون تونسته بود با روح ارتباط بگیره!

آروم گفتم: اون استيوه دوست دوران بچگيم تو دریا غرق شده بود عاشق بتمن بود باورم نمی‌شه...

هری لبخندی زد و گفت: می‌خواد یه چیزی بگه یکم زبونش می‌گیره آم میگه باورش نمیشه انقد بزرگ شدی و یه کسی به اسم میک خیلی خوشگله منظورش رو ميفهى؟

سرم رو بالا و پایين کردم و بعد یادم اومد که هری نابینائه: می‌دونم از کی حرف می‌زنه!

هری: یه چیز دیگه‌ام می‌خواد بگه وايسا کجا میرى... یه روح پيرتر داره کنارش می‌زنه و خیلی هم عجله داره!

ضربان قلبم بالا و بالا تر می‌رفت...

هری: چشم‌های زیبایی داره و لباس آبی پوشیده گردنبدی از نقره گردنشه. جوانا. اسمش جوانائه!

اشک و لبخندم  باهم قاطی شده بود و نمی‌دونستم چی بگم: مامان...

هری: میگه خیلی دلش برات تنگ شده لویی برای تو و خواهرهات!

با ترديد گفتم: میشه یه چیزی بهش بگی؟

هری: هرچی می‌خوای بگی، بگو اون می‌شنوه چون تو جواب اون رو نمی‌شنوی من بهت میگم چی ميگه.

صدام می‌لرزید: مامان من رو ببخش به خاطر همه کارهام به خاطر همه اذيت‌هام.

هری: اون ميگه خیلی وقته که بخشيدتت! درسته از خونه رفتی و تنهاش گذاشتی یا یهو با میک به خونه اومدی اما تو هنوز پسرشى و اونم مادرته و همین طور اون عاشقته!

آروم گفتم: مامان دلم برات تنگ شده. خیلی دوست دارم.

هری: اون میگه همیشه پيشته و دلیل کابوس‌هات هم افکار خودتن نه روح اون و همیشه هم مواظبته و میگه دلش برای میک خیلی تنگ شده و دوست نداره اون فراموشش کنه!

سریع گفتم: هیچ وقت نمی‌ذارم فراموشت کنه قول میدم!

هری: میگه باید بره ولی همیشه پیشته و هروقت باهاش حرف بزنی می‌شنوه.

چیزی شبیه به خداحافظ زیر لب زمزمه کردم. احساس سبکی عجیبی داشتم انگار که جوانا هنوز زنده بود.

بالاخره زبونم تو دهنم چرخید و رو به هری گفتم: هری نمی‌دونم باید چجوری و با چه زبونی ازت تشکر کنم نمی‌دونی با این کار چقدر باعث آرامش من شدی من باید چقدر بابت این کار بدم؟

هری: گفتم که من معلمم. بابت این استعداد پول نمی‌گیرم و تو هروقت خواستی می‌تونی بیای اینجا تا با مادرت ارتباط برقرار کنیم. حالا بهتره بريم پیش دوستت خیلی وقته منتظره.

به لبخند هری لبخند زدم هر چند که اون ندید.

__________________________

سلام.
اینم از این.
کامنتاي پارت پیش خیلی خوب بود.😂😂
ایندفعه هم بترکونيد با کامنتا و ووت ها...
و خب بعضی از پارت ها رو باهم می‌نویسم و جدا آپ میکنم؛ به خاطر همین ممکنه آهنگ‌هاشون یکی باشه.
ممنون که می‌خونيد.💚💙

Eyes[L.S] (Completed)Where stories live. Discover now