1

2K 288 109
                                    

Play list: cry cry

به هر حال هر قصه‌ای شروعی داره.
شروع ممکنه زیبا باشه
یا شاید تلخ...
به تلخی مرگ!
______________________

صدای کشیش به ديوارهاى بزرگ کلیسا می‌خورد و برمی‌ گشت و از راه گوش، مغز لویی رو سوراخ می‌کرد!

کشیش: همه ما امروز اینجا جمع شده‌ایم تا جوانا پلستون را برای سفر آخرت بدرقه کنیم و دعا می‌کنیم جایگاه او در بهشت برين باشد. آمين.

صدای کسایی که نشسته بودن بلند شد:
آمين

کشیش به سمت تابوت جوانا رفت و گلی که توی دستش بود رو روی سینه جوانا قرار داد.

لویی باید می‌رفت و جمله‌ای در وصف مادرش می‌گفت و انگار که قرار بود حکم اعدام خودش رو بخونه...

سعی کرد به چهره ترحم آمیز دیگران نگاه نکنه: جوانا بهترین مادر دنیا بود و من خیلی اذیت-تش کردم من خیلی-ی بد بودم...

بغضش ترکید اما قبل از اینکه روی زمین بیفته زین دوید و زیر بغلش رو گرفت و آروم به سمت نیمکت‌ها بردش اما لویی به سمت محراب رفت تا گلی که توی دست داشت رو کنار گل کشیش بذاره و سرش رو روی تابوت گذاشت و صدای هق هق سوزناکش کل کليسا رو تحت شعاع قرار داد.

ليام به کمک زین اومد تا لویی رو به سمت نیمکت‌ها ببرن...

بعد از لویی خواهرهاش هم به ترتیب درباره مادرشون حرف زدن و دوستان و آشناهاى مادر لویی با اون خداحافظی کردن و تابوت به سمت قبرستان کلیسا رفت.

___________________________

خب...
اینم پارت اول.
ووت و کامنت بذارید.
ممنون که می‌خونيد.💚💙

Eyes[L.S] (Completed)Where stories live. Discover now