20

806 166 155
                                    

Play list: Gotta be a reason/ Alec Benjamin

قلب‌ها باهم آشنا میشن
تا دست‌ها ماندگار بشن،
آغوش‌ها درهم قفل بشن
و ابدیت به وجود بیاد...
_________________________

هری: اوه لویی این خواهرم جماست و جما...

جما: خودم لویی رو می‌شناسم کسی که بیست و چهار ساعته پشت تلفن ازش حرف میزنی!

به سمت لویی متعجب رفت و اون رو محکم بغل کرد و ناله کرد: اوه خدای من اون چقدر خوشگل و کیوته!

جالب بود، چند دقیقه بیشتر از حضور جما در اون مکان نمی‌گذشت اما هری و لویی هردو به اندازه فاک سرخ شده بودن!

جما لویی رو از خودش جدا کرد و به صورتش زل زد!

لویی سرش رو پایین انداخت و با خجالت زمزمه کرد: سلام از آشنایی باهاتون خوشبختم خانم استایلز...

جما عقب رفت و به صورت مصنوعی دستش رو روی سینه‌اش گذاشت و گفت: گاد من مردمممم!

خیز برداشت به سمت لویی و باعث شد لویی یکم عقب بره: با من راحت باش لویی منم با تو راحتم! ادوارد شب شده نظرت چیه ما رو دعوت کنی به خونه تا بیشتر باهم آشنا بشیم؟؟

هری: جما نظرت چیه که آبروی من رو حفظ کنی؟؟

جما: مخالف...

هری به سمت در رفت اما با شنیدن صدای زنگ تلفن لویی متوقف شد و به سمت اون برگشت!

لویی پشتش رو به جما و هری کرد و جواب داد: بهم بگو این اون تماسی که فکرشو می‌کنم نیست!

+............

لویی: اون به من گفت با شما میاد و بی جنبه‌هایی مثل من رو نمی‌بره حالا چیشد؟

+..........

لویی: خداییاااا باشه باشه خودم رو می‌رسونم!

+...........

لویی: لعنتی! نذار تو اشک‌هاش غرق بشه تا من برسم!

با قطع کردن تماس و برگشتن به سمت هری و جما تازه یادش اومد اونا اونجا هستن و تو دلش خودشو به باد کتک گرفت که تو اولین ملاقاتش با جما انقد مزخرف جلوه کرده!!

هری: لویی همه چیز مرتبه؟

لویی: آم اره ولی من باید برم زین یه مقدار بیش از حد مست کرده و الان تنها کسی که می‌تونه پیشش باشه منم!

هری ابرویی بالا انداخت و گفت: آها.

لویی: جما من واقعا خیلی دوست داشتم بیشتر باهم آشنا بشیم اما نشد. امیدوارم بتونیم دوباره همدیگه رو ببینیم!

جما لبخند آرومی زد و گفت: گفتی دوستت مست کرده پس تو یه کلابه هوم؟

لویی که متوجه منظور جما نشده بود گفت: آره چطور؟

Eyes[L.S] (Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora