Play list: when I need you/ Leo Sayer
امنیتی که کنار تو حس میکنم رو
هیچ جای دنیا حس نکردم.
اگه میتونستم توی همه لغت نامهها
جلوی معنی کلمه امنیت مینوشتم،
آنجا که دستانت مرا در آغوش خود میگیرند.
__________________________لویی نالهای کرد که به خاطر دهن بستهاش خفه شنیده میشد و با صدایی که در حال محو شدن بود: هری به خدا دیگه نمیتونم.
هری: البته که میتونی عزیزم. فقط باید به جای استفاده از صدات از دهنت استفاده کنی.
لویی: تو داری با استفاده کثیفت از کلمات هورنیم میکنی هزا.
هری: تو داری با مغز هورنیت کارو خراب میکنی بیب. لطفا فقط اینها رو بخور.
لویی: الان بالا میارم. الان بالا میارممممممم. دیگه اینجا نمیام. میرم یه دوست پسر جدید برای خودم پیدا میکنم.
چنگالش رو توی بشقاب انداخت و با اخم به هری که تقریبا بالا سرش وایستاده بود نگاه کرد.هری: تو همه اینها رو تا ته میخوری بیب.
لویی: نه هری من هیچکدوم از این علفها رو نمیخورم، هرچی میخوای بگی، بگو ولی این چیزها توی نظر من علفن و من نمیتونم بخورمشون.
بعد از تموم شدن حرفش نیمنگاهی به بشقاب پر از سبزیجاتش انداخت و صورتش رو ناخودآگاه جمع کرد و سریع به هری نگاه کرد.هری سعی میکرد نخنده تا لویی از خندهاش سو استفاده نکنه اما مگه میشد اون رو در حالی که داره مثل یه بچه در مورد غذاش بهونه میگیره ببینی و نخندی؟
لویی با لحن مچ گیرانهای گفت: خندهات رو دیدم استایلز، خندیدی و این یعنی من مجبور نیستم اینا رو بخورم مگه نه؟
امیدوارنه گفت و چند بار تند تند پلک زد.هری بیشتر خندهاش گرفت و گفت: در واقع من بهت انتخاب میدم.
لویی مشتاقانه به هری خیره شد تا بگه چی در عوض نخوردن اون علفها میخواد و لویی هم دو دستی تقدیمش میکرد. اون حالش از خوردن این غذاهای سالم بهم میخورد و هری داشت شکنجهاش میکرد و بدتر از همه این بود که توی خونه خودشون هم در آرامش نبود و زین طبق دستور غذایی که هری تهیه کرده بود علف به خوردش میداد.
هری اون سر میز نشست و به لویی نگاهی کرد و گفت: تو الان میتونی بلند شی و بشقاب غذات رو توی سطل زباله خالی کنی.
لویی به سرعت بشقاب رو برداشت و نیمخیز شد تا هری پشیمون نشده اون سبزیها رو به جایگاه اصلیشون ببره، اما با شنیدن جمله بعدی هری بادش خالی شد.
هری: اما کل روز حرفی از من نمیشنوی و بغلی هم در کار نیست.
لویی: باورم نمیشه داریم به خاطر چندتا علف بریکاپ میکنیم.
![](https://img.wattpad.com/cover/174093716-288-k566337.jpg)
YOU ARE READING
Eyes[L.S] (Completed)
Fanfictionچشمها. مال تو مثل قلبت بودند و نور از اونها میریخت! و مال من فقط چشم بودن؛ فقط چشم... Completed UNEdited