22

774 152 150
                                    

Play list: war is love/ Harry Styles

میگی چیزی برای جنگیدن وجود نداره،
اما وقتی بهت نگاه می‌کنم می‌فهمم که زخمی شدی
و همه اینا به خاطر جنگی که درونته.
به من اجازه بده عزیزم،
به من اجازه بده که کنارت باشم،
بذار زخمهاتو ببوسم.
بذار سِپَری باشم که مشکلاتت رو کنار میزنن...
به من اجازه بده...

_____________________________

بچه‌ها با شادی این طرف و اون طرف می‌دویدن و باعث میشدن خنده روی لب لویی بیاد...

در حال حاضر هیچ کدومشون به حرف‌هاش توجه نمی‌کردن و باعث شده بودن حرص و خنده لویی باهم قاطی بشه...

لویی: کامان گایز ما باید تمرین کنیم والدین‌تون واسه هیچ و پوچ پول خرج نمی‌کنن که!

بچه‌ها با لب‌های آویزون و صورت‌های ناراحت به لویی خیره شدن و منتظر اجازه لویی بودن تا برگردن سر بپر بپرها و بازی‌هاشون!

لویی با دیدن قیافه‌هاشون پوف کلافه‌ای کشید و گفت: این جلسه می‌تونید بازی کنین اما جلسه بعد هیچ تایم بازی و استراحتی نیست مفهومه؟

اون بچ کوچولو‌ها تند تند با لبخند سرشون رو تکون دادن و با جیغ و خوشحالی سراغ بازی رفتن و هر چند دقیقه یک بار یکی‌شون به سمت لویی می‌دوید و صورتش رو غرق بوسه می‌کرد و دوباره به سمت بقیه بچه‌ها می‌رفت!

اون بچه‌ها عاشق لویی بودن، چون لویی بهترینش رو برای اون‌ها می‌ذاشت و بعد النور می‌گفت که لویی یه آدم بی صلاحیته!
حداقل تو محبت کردن به بچه‌ها صلاحیت داشت، نداشت؟

افکارش به سمت دیگه‌ای کشیده شد...
سه هفته از رفتن زین از خونه می‌گذشت و هرازگاهی به لویی از حالش خبر می‌داد ولی هنوز هم لویی نمی‌دونست دوستش کجاست، حتی لیام هم نتونسته بود زین رو پیدا کنه و هر دفعه که لویی می‌خواست برای زین توضیح بده جریان اون چیزی که اون فکر می‌کنه نیست زین فقط با آرامش از لویی می‌خواست که صحبت کردن راجع اون قضیه رو تموم کنه!

زخم‌های دست لویی بسته شده بودن اما زخم‌های روحش باز، باز بودن...

دست‌هاش مثل روزهای اول خون ریزی نمی‌کردن اما به همون زشتی بودن و هنوزم با لمس کوچیکی درد می‌گرفتن و هیچکس از اونها خبر نداشت و همه فقط شگفت‌زده بودن که چرا لویی تو هوای به این خوبی انقد آستین بلند می‌پوشه؟

و این قضیه وقتی به اوج خودش رسید که لویی با شلوارک و هودی توی خونه می‌گشت و نایل به سمتش حمله‌ور شد تا ببینه که نکنه سینه‌هاشو پروتز کرده و می‌خواد از اونا مخفی نگهش داره...⁦

همه چیز معمولی بود، جز اینکه لویی سه هفته بود که از هری خبر نداشت. در واقع توی این سه هفته لویی نه به تماس‌های هری جواب می‌داد نه به مسیج‌هاش!

Eyes[L.S] (Completed)Where stories live. Discover now