Play list: Just for Now/ Martin Czenry
اگه بترسی عقب میمونی!
اینو همیشه شنیده بود.
خیلی می ترسید،
زیاد
ولی این بار نمیذاشت ترس عقبش بزنه.
باهاش رو به رو میشد.
حتی اگه ترسش بود!__________________
لویی با صدایی که سعی میکرد پر انرژی باشه گفت: خب لاو اینم از این!
هری با حالت ناله و خنده دستش رو به سمت آسمون گرفت و گفت: خدایا ممنونممممم!
لویی خندید و گفت: انقدر آزاردهنده بود؟
هری چشمهاش رو درشت کرد و گفت: لوبر فکر میکنی این که از صبح تاحالا ده هزار تست مختلف داده باشی و رو تک تک سلولهای بدنت آزمایش انجام داده بشه راحته؟
لویی: نه هری راحت نیست. من هم پیش تو بودم و میدونم کل روز چقدر بهت سوزن زدن ولی این ارزشش رو داره مگه نه؟
تو صدای لویی خواهش بود؛ خواهش از هری که بگه راضیه! خواهش میکرد که بگه اون این کارو به خاطر خودش انجام داده نه به خاطر حرفهای لویی!
هری سعی کرد خودش رو جمع کنه و گفت: البته که ارزشش رو داره لاو!
لویی لبخند بزرگی به هری زد و گفت: خب بیا بریم اینا رو نشون دکترت بدیم ببینیم چی میگه!
هری گفت: بریم عزیزم.
قدمهای آرومشون رو به سمت اتاق دکتر بر میداشتن!
لویی آروم میرفت چون هنوز نمیدونست دکتر ممکنه چی بگه؛ ممکن بود بهش بگه هری هرگز نمیتونه بینا بشه یا...و هری آروم میرفت چون هنوز به هیچ چیز مطمئن نبود و همه اینها رو قبول کرده بود، چون عاشق لویی بود.
اما همیشه هرچقدر هم که آروم به سمت سرنوشتت حرکت کنی بالاخره بهش میرسی. هرچقدر هم لفتش بدی زمانی میرسه که باید با حقیقت رو به رو بشی حالا هرچقدر هم اون حقیقت تلخ یا شیرین باشه!
با رسیدن به در اتاق دکتر لویی نفس عمیقی کشید و گفت: بریم؟
هری سرشو به نشونه تایید تکون داد و لویی در زد!
دکتر: بفرمایید داخل.
در رو باز کردن و با ورودشون دکتر لبخند زد و گفت: هری خوش اومدی!
انگار که دکتر کاملا هری رو میشناخت و این خوب بود.
هری: ممنون دکتر بنسون.
بنسون: بشینید جواب آزمایشها آماده است؟
لویی: بله بفرمایید.
دکتر لبخندی زد و جواب آزمایشها رو از لویی گرفت و شروع به بررسیشون کرد!
با آرامش برگهها رو میخوند و این آرامشش داشت حال لویی رو بهم میزد.
دست هری رو نمیتونست فشار بده پس دست دیگهاش رو انقدر فشار داد که رگهای دستش به وضوح دیده میشدن!
![](https://img.wattpad.com/cover/174093716-288-k566337.jpg)
YOU ARE READING
Eyes[L.S] (Completed)
Fanfictionچشمها. مال تو مثل قلبت بودند و نور از اونها میریخت! و مال من فقط چشم بودن؛ فقط چشم... Completed UNEdited