Evil plans

882 174 10
                                    

فلش بک 4ساعت قبل

یونگی__چیشده تهیونگ؟کاری داشتی؟

تهیونگ__آره.....من خدای تعادل ووپیدا کردم

یونگی__واتتتتتتتتت

با چهره ای سرشار از سوال

تهیونگ__یه عکس  توی اینیستا که برای مسخره شدن بچه های دبیرستانی بود و خب اون ...اون طرح توی کتاب و داشت

یونگی__یعنی؟خب بقیه ی کتاب دستشه؟

تهیونگ__نمیدونم.....نمیدونم

یونگی__فکری براش کردی؟

تهیونگ__آره

و بعد لبخند خبیثی زد

تهیونگ__کار استاد زبانشونو تموم کن.....و همینطور بهدار مدرسشو......من به عنوان دبیر توهم میشی مواظبش هرجا میره میری اکی؟

یونگی__واتتت چرا فقط نمیدزدیش؟

تهیونگ__موقع امتحاناشه.....تموم که بشه میدزدمش...میارمش قصر و اجازه میدم یکیک از دوستاشم بیاره تا ازش نگهداری کنه و باهاش راحت تر باشه.....و اونجا همه چیو بهش توضیح میدم...

یونگی__اکی

با حالت زاری گفت و خب کی دلش میخواد بهدار یه مشت بچه سوسول باشه؟

پایان فلش بک*

برگه های زبان و پخش کرد

و زیر چشمی خدای تعادلشو دید میزد

بوی خون شیرین اون از همه بیشتر روی مغزش رژه میرفت

ولی نه اون باید صبر میکرد

جیمین مثل همیشه دستش و بریده بود

و بعد چاپلوسی دخترا"اوپا...اوپا" و حتی پسرااااا

بالاخره به بهداری رسیده بود

جیمین پسر فرشته ای که زیادی رو مخ بود از نظر کوک

و خب اون واقعاااا قشنگ بود

ولی تاحالا به کسی نگاه نکرده بود

به بهداری که رسید یه مرد جذاب و فوق هات و دید

و خب اون عمرا اینجا کار نمیکرد مگرنه جیمین تا الان مخشو زده بود

جیمین__آقا

یونگی با شنیدن صدای بهشتی از پشت نگاهشو به پسر کیوت و بانمکی داد

یونگی__چیه؟

چیمین به دستش اشاره کرد

واقعا نمیتونست مقابل اون چهره ی بی نقص حرفی بزنه

یونگی باند و برداشت و دست پسر و توی دستاش کشید

از نرمی دستاش شگفت زده بود ولی ری اکشنش نگاه سرد و جدی بود

The sweet torment of loveWhere stories live. Discover now