Pregnancy

735 128 1
                                    

از صبح مثه گاو خورده بود

و مورد تمسخر های جیمین قرار گرفته بود

بله بله....اون الان یه بچه توی شکمش داشت

و این چیزی نبود که جیمین ازش بکشه بیرون

جیمین__عمو کوچولو مامانت....نه عه یادم رفت اون باباته باوت میشه

و پقی زد زیر خنده

و با یه لگد توی ناحیهی باسنش مواجه شد

جیمین__داشتم میگفتم...سال دومی بودیم که توی سلف خیلی اشتباهی با شوخیای خرکی این و اون افتاد زمین ولی اینش مهم نیس...مهن اینه شیری که توی دستش بود ریخت روی سال بالایی یعنی کریس وو

کوک__یاااا چرا اینارو به بچم میگی

جیمین__خفه شو باید بدونه مامانش....نه باباش چه گوه کاریایی کرده...خب از اونموقع میدونستم که وقتی اونیکی بابات بیاد و نجاتش بده باهم عروسی میکنن

کوک__واقعن این دراماهای کوفتی و تحویل بچم ندههه

جیمین__خفه خون بگیری دودقیقه لال شوووو.....خب ولی انتظار توعه کوچولو رو نداشتیم بک

کوک__ریلی بک؟اون اسمش بکهیونه

جیمین__فاک کوک فاک بهت

کوک__این چه حرفای رکیکیه به بچم یاد میدی جلو بچه آخه

کوک&تهیونگ دستم به دامنت اگه تا سه دقیقه دیگه نیای بالا بچمون یه منحرف میشهههه

تهیونگ&هانی من دامن ندارم.....ولی چشم دارم میام

با فکر اینکه الاناس که تهیونگ برسه نفس راحتی کشید

با ورود پر شکوه تهیونگ و یه سینی پر از غذا های جور واجور یه حس عجیبی داشت

حس مثله بوی شیرینی از خون

و همینطور خارش دندوناش

کمی دندوناشو سابید تا جیمین بیرون رفت

سینی و جلو کشید و چیزی برداشت دا خارش دندوناشو کم کنه

تهیونگ__چیا میگفت که فک کردی بچمون یه منحرف میشه

کوک__چیا میگفت...بگو چیا نگفت....مغزمو جوید قشنگ وای تهیونگ مثه خر از صبح خوردن حس میکنم یه بشکم که تهم سوراخه هرچی میخورم سریع خالی میشه

و اشکای الکیشو پاک کرد

تهیونگ__کیوتتتتت خب بارداری که انقدر آسون نیست

با آخی که گفت سریع نگاهش کرد

تهیونگ__چیشد

کوک__بد جوری میخاره یه کاری کن ته ته

تهیونگ__چی میخاره سوییتی

با خم شدن تهیونگ به جلو و پدیدار شدن گردن شیری رنگش

کوک یه لحظه روحش از بدنش جدا شد

انگار خودش نباشه

رنگ چشماش به قرمز برگشت و دندوناشو توی گردنش فرو کرد

خونشو یواش یواش وارد دهنش میکرد

اینکار عجیب بود ولی کوک داشت ازش لذت میبرد

بعد چند دقیقه تغذیه کردن از خون همسرش  جدا شد و چشماش به رنگ عادی برگشت و موقعیت معذب کننده رو درک کرد

کوک__من...من چیزه...نم

تهیونگ__هیشش عیبی نداره

یونگی از پشت در به اون پسر بامزه که توی آشپزخونه داشت غذاهارو چک میکرد نگاه کرد

مثل یک کاراگاه داشت نظارت میکرد کسی سم توی غذای ملکه نریزه

خب تقصیر ذهن دراما سازش بود

یونگی با دیدن اون کبودی که هنوز روی گردن جیمین بود تکخندی زد

بعد از اینکه جیمین قش کرد حافظه ی چند ثانیه ایش رو پاک کرد و جیمین فقط به خاطر داشت که اونجا از بس مست کرده

بیهوش شده.....و خب یونگی به خودش افتخار میکرد

باید توی زمان مناسب تری اون جوجه رو مال خودش میکرد




های گایز

یه توضیح راجب روند داستان
قرار نیست اتفاق عجیبی بی افته بیشتر جنبه ی سوییت  کیوت داره
از عشق بچگی چانبک تا بزرگیشون....و قبلشم که تهکوک و یونمین و بله
همینا

خب خب وووت و کامنت فراموش نشه ...اگه دوست داشتین فالو کنید

دوستونننننن دارمممممم

The sweet torment of loveWhere stories live. Discover now