صیغه ی کیم تهیونگ

692 116 18
                                    

با حرس پاشو به زمین کوبید نمیفهمید اون وزرا راجب چی صحبت میکنن

صیغه داشتن همسرش؟واقعا؟ حس حسادت؟ساید ترد شدن؟

عصبی بود.....خودشو به پایین رسوند

دیگه واقعن نمیتونست تحمل کنه.....این موضوع حجم سنگینی داشت

قدم هاشو به پایین رسوند

با دیدن صورت قرمز همسرش عصبی تر هم شد

اون وزرا چی میخواستن

همه با ورود کوک تعظیمی کردن

وزیر ارشد__سرورم شما اینده ی این کشور را در شکم خود دارید انقدر بی احتیاط نباشید چی شمارو به اینجا کشونده؟!

تهیونگ با علامت بهشون که چیزی نگن فهموند

محض رضای فاک بیبیش حامله بود.....نمیتونست ریسک کنه

کوک__پدر آینده ی کشورتون متو به اینجا کشونده وزیرارشد

وزیرچو__سرورم داشتیم راجب اقصاد کشاورزی حرف میزدیم

کوک__تا کی میخواید قضیه ی صیغه رو پنهان کنید؟ تا روز عروسیشون

همه سک سده سرشونو بالاآوردن

تهیونگ__من قرار نیست اونو قبول کنم نیازی...

میخواست اون توله خرگوش و اروم کنه ولی کوک حرفشو نصفه گذاشت

کوک__خیلی هم نیازه....شما رسما دارید همسر منو مجبور میکنید همسر دیگه ای بگیرد

وزیر ارشد__ سرورم.....ایشون پادشاه کشور هستن....نمیتونن این پیشکشی و رد کنن

با ورود نامجون همهمه ها خوابید

همه ساکت بودن تا ببینن چی ولیعهد سابق و به اینجا کشونده

نامجون__ببخشید وارد مذاکرتون شدم....ولی وزرا راست میگن نمیتونید صیغه رو پس بزنید

کوک دیگه داشت آتیش میگرفت

تهیونگ__یعنی چی نامجون

نامجون__گفتم نمیتونید پس بزنید ولی میتونید هدیه ببخشید...طبق رسوم شما اجازه داید صیغه ی خودتون رو به یکی از فامیل های قصر درجه یک به عنوان هدیه بدهید و اون همسر یا صیغه ی اون باشه

وزرا که دیدن حق با نامجونه ساکت شدن

سکوت بدی توی قصر بود

که با افتادن جسمی سکوت شکست

تهیونگ سمت کوک دوید و همینطور که جسم بیحالشو براید استایل به آغوش میکشید

به نامجون گفت یونگی رو بیاره

روی تخت گذاشتش و با ورود یونگی عقب رفت

یونگی نشست و تجهیزاتشو درآورد پ

بعد کمی معاینه به حرف اومد

یونگی__استرس شدیدی بهش وارد شده تهیونگ...بیشتر مواظبش باش بدنش برای به دنیا آوردن بچه هنوز خیلی ضعیفه

تهیونگ سری تکون داد و با بیرون رفتن یونگی موهای  کوک و نوازش کرد

چطور میتونست صیغه ای داشته باشه وقتی انقدر قشنگ  عاشق اون پسر بود

نامجون__نگران نباش....چیزی نمیشه....فقط کارارو بزار به دوش من

تهیونگ__وزرارو چیکار کنم

نامجون__نمیتونن ترف بزنن اینجا بی قانون نیست

تهیونگ سری تکون داد

اعتماد به هیونگش همیشه جواب میداد

اون یه نخبه بود

یه نخبه ی خنگ😂😂😂

لبخندی زد

کوک چشماشو باز کرد و بادیدن ریخت نحس تهیونگ(بچه ها از دیدگاهه کوکه) چشماش اشکی شد

تهیونگ__هیش من که گفتم قرار نیست با کسی ازدواج کنم

کوک__بهرحال...هق....بالاخره...هق...عاشق...هق...میشی،....هق...باهاش...هق

نتونست ادامه بده.....به شدت از روزی که تهیونگ دیگه نخوادش میترسید

ولی اصلا مگه همچین روزی میرسید؟

تهیونگ__کوک من خیلی وقته عاشق شدم...خیلی وقته با عشقم ازدواج کردم

کوک نگاهشو به نوازشای تهیونگ داد

و آروم چشماشو بست......همینقدر آرون به خواب رفت

بکهیون کوچولو در شکم مادرش)
بکهیون__اهههه عنمممم گرفتتتتت اییییی اویییی این کارا چیههه واسه اینکارا من و از یول دور نگه داشتید؟...الان که ریدم به حالت میفهمی اوما کوک دکمه ی اسهالش کجاس؟!😈

جین کنار پنجره نشسته بود

اون خوناشام بازم نیومد....شاید دیده جین پیشکش شده

به هرحال اون ولیعهد سابق و برادر شاه بود

اگه با پادشاه ازدواج میکرد...زندگی سختی داشت
پبین دوتا عاشق و بهم زده بود

و باهاش قطعا رمانتیک برخورد نمیشد

و از همه بدتر دیدن هرروز عشقش بود

ولی به عنوان برار همسرش....از این بدتر بود زندگی؟






های گایز

چطورین اسمارتیزفم؟ اکی اونایی که نمیدونن اسم فالورام و گذاشتم اسمارتیزفم😁

ووت و کامنت یادتون نرهههه فالو هم بکنیدددد و خوانواده ی اسمارتیزفم و گسترش بدید

دوستوننننننن دارمممممم

The sweet torment of loveWhere stories live. Discover now