Nonsense day

1.1K 182 21
                                    

Kok pov

درک از روز مزخرف یعنی

8تا کلاس داشته باشی و یه  رفیق پرحرف که موقع ناهار نزاره هیچی کوفت کنی

با تمام گشنگی اون کلاسارو تموم کنی و گیر کی بی افتی؟

خب معلومه گلدر مدرسه که مثه فاک ازت بدش میاد

"کریس وو" کابوس روز و شبای کوک

این حق دنیا نیست

خب بدتر از رویارویی باهاش اینه که سطل زباله رو روت خالی کنه و عکس بگیره

ولی فاک بهش چه دلیل کوفتی داره اونو تو اینیستاگرامش پست کنه؟

و کل مدرسه هم اونو استوری کنن.....

خب شاید محبوب باشم و دوستای زیادی داشته باشم

ولی حرف حرف کریس عه......ظاهرا اون بیشتر از من محبوبیت داره

خیلی خب اینا بازم مشکلی نیس

تا اینکه میای خونه و مامانت اون عکس کوفتی و دیده

و میشینه ساعت ها راجبشون برات کصشعر میگه

تازه اینجاشم مهم نیست

اون رفیق پرحرفت با اینکه فردا امتحان داریم زنگ میزنه و درمورد کتاب خوناشاما صحبت میکنه

همه جور اطلاعاتی میده جز تتوع گردنم...😐

خب اگه امروز مزخرف نیست پس چیه؟

اوفف ای کاش یه موجود ماورایی بودم  تو قصر میشستم و هیچکس جرعت حرف زدنم باهان نداشت

Teayoung pov

درک از روز مزخرف یعنی

صبح مجبورت کنن اون لباسای آهنی و بپوشی

و از کله ی صحر با یه مشت وزیر ابلح در بی افتی

و بعدش چوابشونو پس بدی که هنوز اون خدای فاکی تعادل و پیدا نکردی که باهاش وصلت کنی

بعد زر زدن های اونا با پادشاه خدایان مشاعره کنی و همش درپی صلح باشی

تهشم دست خالی گورتو گم کنی تو تخت

و همین که اون گوشی فاکی و دستت میگیره برادرت بیاد بگه"تو کل زندگیت سرت توی اونه"

بعد بحث کردن با هیونگت هم اولین پستی که به چشمت بخوره

یه پسر دبیرستاتی باشه که روش زباله ریختن

و علامت روی گردنش.....علامت تعادل......و خب فاک بهش دقیقا کی دلش میخواد همسری که صدساله داره دنبالش میگرده و توی اینیستاگرام با زباله های روش ببینه؟

Rovi  pov

کوک چشماش از خستگی باز نمیشد

دیشب تا دیر وقت نشسته بود تا برای امتحان بخونه

فرم مدرسشو با زور پوشید

دندوناشو مسواک زد و موهاش

بیخیالش مگه داشت میرفت عروسی؟

پیاده تا مدرسه قدم میزد و ساعت و نگاه میکرد

خوبیش این بود مادر جیغ جیغوش همیشه سر وقت بیدارش میکرد

کش و قوصی به کمرش داد

همین که به کلاس رسید به جای استاد زبانشون یه پرد جذاب و هات و لعنتی فاکییی جذاب فک کنم گفته بود

دید و با تعجب بهش خیره شد

رفت و نشست سمت میزش بعد اینکه  همه ا مرن شروع کرد حرف زدن

تهیونگ__استاد زبانتون متاسفانه فوت شدن و من کیم تهیونگ استاد جدیدم

واووووو از نظر کوک اون به طرز فاکی یه ددی بود نه یه استاد

و خب تهیونگ توی دلش به داشتن همچین همسری تمام خدایان قبلی و دعا میکرد

و میپرسید چرا...معلومه اون بچه برخلاف سنش انگار13سالشه و به شدت کیوت و خوردنی و خیلی مظلوم

از اونایی کهوتهیونگ برای مواظب کردن ازش جون میده

و خب کسی میتونه روی رئیس اصلی زاده ی خوناشان ها حرفی بیاره؟

و خب تقصیر تهیونگه که از الان داره شکم کوک و برآمد و بزرگ تصور میکنه؟

نه نه اشتباه نکنید تقصیر هیچکدوم نیست

بیاید اینم مثل بقیه ی تقصیر ها بندازیم گردن کارما





های گایز
ممنون میشم حمایت کنید

اگه تا شنبه ووت و کامنت دادین که شنبه آپ میشه

اگه ندادین هم 😢بازم آپ میشه😂فقط بحث تعداده آپه اکی؟

ووت و کامنت قلب نویسنده را شاد میکند

دوستون دارمممممممممم

The sweet torment of loveOù les histoires vivent. Découvrez maintenant