خشم پارک چانیول😈

649 130 37
                                    

کنار حوض نشسته بود

از اینکه دوباره با کای روبه روشه خوشش نمیومد

کای یه پسر از خود راضی بود.....حداقل برای چانیول اینطور بود

چانیول پسر عمه اش بود.....و بعضی وقتا به دیدنشون میومد

دقیقا دوسال از چان بزرک تر بود.....ولی بی عرضه ی به تمام معنا

و همینطور یه بچه ی پاستوریزه

خب اینا افکار چانیول بود

با ورود کای به قصر و اعلام ورودش اخماش توی هم رفت

با واضح شدن یه هیکل ریز  دستای رو هوا مونده که تکون میخورد اخمی کرد

راهشو سمت اتاق کوک کج کرد که دید کوک توی حیاطه و داره سمت کای میره

اول خواست مادر زنشو منصرف کنه

ولی خب کوک آدمی بود که به حرف یه بچه گوش بده

روبه روی کای وایستادن

کوک__سلام کوچولو اسم من جونگکوکه تو میتونی  کوک هم صدام کنی....یه نینی تو شکمم دارم که اسمش بکهیونه

کای__از دیدنتون خوشحالم جونگکوکی....و همینطور نینیتون بکهیونی

خب چانیول از همین متنفر بود

زبون شیرین کای که همه رو محو خودش میکرد

خب دیگه کی به یه بچه ی تخس اهمیت میداد؟

حس میکرد ترد شده و نادیده گرفته شده

و ضربان بالای بکهیون که منظور از ذوقش میداد حالشو بدتر میکرد

داخل رفتن و بعدخودن شربت کای به حرف اومد

کای__میگم کوکی میشه صدای ضربانشو بشنوم؟

خب کای هم یه نیمه شیطان و خوناشام بود

و صدای ضربان یجور اتفاق مقدس حساب میشد

وی بکهیون این افتخار و جز پدراش....جیمین هیونگ و یونگی هیونگ  و اوما و ماما ی چان و خود چانیول به هیچکس نمیداد

هرکس گوشش و میزاشت روی شکم ککک با لگد محکنی مواجه میشد

ولی خب ایندفعه عادی نبود

چون کای جلو اومد و صدای ضربان هایی که مال چانیول بود و گوش کرد

کای__اون واقعن شیرینه از گوش کردن بهش خسته نمیشم

همین یه کلمه کافی بود

کافی بود تا چانیول به اوج عصبانیت برسه

خب نمیدونم چقدر میدونید ولی یه شیطان وقتی عصبی شه کنترلش دست لوسیفرش داده میشه

موضوعی که کوک ازش بیخبر بود

سرشو برگدوند با دو جفت بال آتیشی مواجه شد

چانیول چشماش به رنگ آتیش دراومده بود و قدرت درونش خیلی زود جوونه زده بود(همون قدرتی که لیسا ازش حرف زد و آرزو کرد که خاموشی باشه)

و شاخ هاش که به طرز عجیبی قشنگ بودن

ترسیده بود

ولی انگار بکهیون کوچولو نمیخواست قایم شه

با اودن تهیونگ کمی عقب کشیده شد

لیسا با دیدن پسرش جیغ خفه ای کشید

تهیونگ__چانیول به من گوش کن خب.....باید بتونی کنترلش کنی

لیسا ناراحت بود....درگیر بود....شکسته بود....خیلی وقت بود کسی قدرت آتش رو نداشت.....قدرت آتش برای شیاطین مثل جاودان و دیرینه ی افسانه شده بود و در پیشگویی اومده بود پسری قوی خواهد آمد که با این نیرو

روح جهان را خواهد بلعید

هرکس یه برداشت داشت

ولی بکهیون اینطور فکر نمیکرد

بکهیون اعتقاد داشت اون پسر.....فقط روح عشق رو خواهد بلعید

و خب شاید اون درست تر از همه فکر میکرد

کی میدونست

چانیول به خودش اومد.....همه ی اطرافیان و ترسونده بود

اوماش.....تهیونگ هیونگ....یونگی هیونگ که تازه از خواب بیدار شده بود......کای و بقیه ی افراد

حس نفرت داشت.....ظاهرش با اون بال ها و شاخ عجیب و ترسناک بود

میترسید ترد بشه

همه ازش دل بکن و کسی دوسش نداشته باشه

ولی یک نفر میون این جمع نزدیک شد

جونگکوک آروم نزدیک شد و خودشو زیر بالهای چانیول جا داد

دست بکهیون و روی شکمش گذاشت

و اونجا بود که چامیول چیزی بیشتر از دنیارو فهمید

کسی بود.....که حتی اگه هرجور ترسناک یا بداخلاق...تخس یا لجباز هرجور و هرصورت

بازم دوستش داشت:))))))

های گایز

امکان داره این فیک و متوقف کنم.....حس میکنم دوسش ندارید و نمیخونیدش...من نه ووت دریافت میکنم و نه کامنت
پس ادامه ی فیک به نظر شما بستگی داره آیا این فیک و ادامه بدم دوستش دارید؟

ووت و کامنت و فالو فراموش نشه

دوستونننننننن دارمممم

The sweet torment of loveWhere stories live. Discover now