توی تخت غلتی خود
تخت راحت تر از تخت خودش بود
چشماشو آروم مالید و خمیازه ای کشید
روی تخت نشست و چشماشو کامل باز کرد
با دیدن اتاق با تم دارکی ابرویی بالا داد
چیز زیادی یادش نمی اومد ....رفته بود دنبال جیمین
با یاد آوری اتفاقات و بیهوش شدنش چشماش گرد شد
سریع از روی تخت پایین پرید تا قفل در و چک کنه
ولی هنوز به در نرسیده .....دراتاق توسط کسی باز شد
با دیدن استاد کیم زبونش بند اومد
نمیخواست باور کن اون استاد جذاب دزد یا مافیا باشه
کوک__ج...جی...می....ن...کجاس؟
ترسیده بود و این دلیل اصلی لکنتش بود
تهیونگ__آروم باش خب؟ من همه چیو توضیح میدم
کوک__میگم جیمین کجاس
با صدای بلند تری گفت
تهیونگ__حالش خوبه.......تو خوبی یعنی جاییت درد نمیکنه؟
کوک سرشو به علامت منفی تکون داد
کوک__کی هستی
تهیونگ__توضیحش سخته....
کوک__یه مافیایی نه؟یا خلافکار....یا قاتل؟
با گفتن کلمه ی آخر هینی کشید
تهیونگ__هیچکدوم
کوک گیج بود ولی تهیونگ خونسرد
تهیونگ__قول بده بعد شنیدنش نترسی و اجازه بدی بهت توضیح بدم
کوک سری تکون داد
تهیونگ__من....من خوناشامم
کوک اول خنثی نگاش کرد بعد زد زیر خنده
ولی خندش بادیدن نیشه های بیرون زده ی تهیونگ قطع شد
کوک هینی کشید و خودشو به تخت رسوند
تهیونگ کمی جلوتر اومد ولی کوک خودشو به تاج تخت رسوند و چشماشو بست
تهیونگ__قول دادی ازم نترسی کوک
کوک آروم لای چشماشو باز کرد
کوک__....باشه....ول...ی.....نزدیک....نیا
لکنتش ترسشو میرسوند
تهیونگ__تاحالا فک کردی چجوری خلقت یه بچه ی انسان یا هرموجودی شکل میگیره یا مرگش
کوک__خب....خدا دیگه
تهیونگ__نه کوک خدا وقت وهی میکنه.....ولی در زمین موجوداتی برای انجام وهی خودش میفرسته
کوک__یعنی چی....
تهیونگ__یعنی خدایان......
کوک گیج بود خیلی هم بود
YOU ARE READING
The sweet torment of love
Vampireاسم بوک^^عذاب شیرین عشق ژانر^^عاشقانه ♡امپرگ♡ومپایر♡اسمات♡تخیلی خلاصه همه ی مادر بزرگای مهربون درمود خوناشاما تعریف میکنن ولی مادر بزرگ کوک اینجوری نبود....اون قصه های شیرین نمیگفت اون برخلاف همه خوناشامارو مهربون جلوه نمیداد....شاید چون میدونست چه...