یونمین و گذشته

800 128 36
                                    

مهم
یه توضیح همین اول کاری از پارت بعد روال داستان اونجوری میشه این پارت فقط و فقط
راجب گذشته یونگی تا همه چی مشخص شه فقط همین


یونگی جلوی در اتاق وایستاد

دودل بود که ر بزنه یا نه

به هرحال به احتمال زیاد جیمین اون دختر و دیده بود

باید خیلی چیزارو توضیح میداد

در زد

جیمین__بله چیه!؟

یونگی در و باز کرد رفت داخل

جیمین با دیدنش  اول کمی عقب رفت و نگاهشو دزدید

یونگی__باید حرف بزنیم

خیلی جدی گفت

جیمین__برام مهم نیست

یونگی__برای من مهمه

جیمین دیگه مقاومتی نکرد  حالا که اون میخواست توضیح بده

چرا جلوشو میگرفت؟

یونگی__وقتی 122 سالم بود با ، بابام زندگی میکردم...آدم سرد و خشکی بود...توی جنگ های کشور یه چیزی مثه ارتش بود.......وقتی 122 سالم شد مجبورم کرد با دختر یکی از سردارانی که باهاش رفاقت داشت ازدواج کنم.........اون موقع توی فشار زیادی بودم......و خب آه لعنت بهش اون مرتیکه ی پیر خیلی زورش از من بیشتر بود......شین هه دختری بود که باهاش ازدواج کردم...اون خودش کس دیگه ای و دوست داشت....و ما توافق کردیم بعد به دنیا اومدن یه بچه از هم جدا شیم تا پدرامون دیگه گیر ندن....دخترم  که به دنیا اومد نزدیک سه یا چهارماه بعد پدرمم مرد.....ماهم جدا شدیم و شین هه با مرد موردعلاقش ازدواج کرد
منم گاهی میرم و به دخترم سر میزنم

جیمین تعجب کرده بود...سرشو انداخت پایین

به هرحال اون ازدواج احساسی نبوده

لبخندی زد

جیمین__دخترت چند سالشه؟

یونگی هم متقابلا لبخند زد

یونگی__7سالشه....یعنی هفته ی دیگه میره توی 7 سال

توضیح داد و جیمین هم سری تکون داد

جیمین__دوس دارم ببینمش

با چشمای قلبی گفت

یونگی__اگه بخوای ،یتونیم هفته ی بعد واسه تولدش دوتایی بریم :)))

جیمینم برای توافق سری تکون داد





های گایز

متاسفم ولی باید قبل اینکه داستان به روند چند ساله چانبک بره این مشخص میشد حالا حالا ها با یونمین کار داریم😈

من امنیت جانی ندارم خیلیاتون منو واس اینکه یونگی زن داره میخواید بکشید😐

ووت و کامنت یادتون نره فالوهم بکنید😂بدجنس هستم تو روند داستان ولی نگا کنید چه زود آپ کردممم

دوستونننننننن دارممممم

The sweet torment of loveWhere stories live. Discover now