توی گلخونه ی نسبتا بزرگ تهیونگ قدم میزد
تهیونگ بهش گفته بود میتونه هرچقدر گل خواست برداره و به اتاقش ببره
و خب کوک بعد از رفتن چانیول به قلعه ی خودش و رسیدگی تهیونگ به کار هاش
یه جورایی بیکار شده بود...برای همین قدم زنان توی گلخونه راه میرفت
نگاهی به اطراف میکرد هیچ گلی نظرشو جلب نمیکرد
انگار تمام گل های اونجا مثل ستاره بودن
ولی خب ماه مگخ میزاشت ستاره ها قشنگ دیده شن
جیمین__یااااا خسته شدممم اوففف کوک بیا بریم
کوک__میتونی بری ولی من میخام بمونم
جیمین__یاا حالا درسته شدی ملکه ی این یارو ولی چرا عین این با اقتدارا و مفتخر ها حرف میزنی انگار نمیدونم تو همونی که تو باکرگی ویار شیرموز میکردی
کوک پوکر نگاش کرد
خواست حرفی بزنه که گلی سفید نظرشو جلب کرد
سمت گل رفت .... گل سفیدی بود که از شاخه اش آویزون بود
نور خواستی انعکاس میکرد و بسیار نظر کوک و جمع کرد
تهیونگ که وقتی به قصر رفت و ملکشو پیدا نکرد به گلخونه سری زد
و اونو محو در نگاه گل ها دید
و خیرگی اونو روی یه گل دید شروع به حرف زدن کرد
تهیونگ__بهش میگن گل ماه.....نسلش خیلی وقته که منقرض شده....
نگاهشو به تهیونگ داد و لبخندی زد
تهیونگ__از جهنم قدیم تا باستان خدایان آوردنش.......خدایان اعتقاد دارن که بهش بکهیون میگن
کوک__چرا بهش این اسم و میگن؟
تهیونگ__نمیدونم ولی شاید چون دم چشمه های آب میرویه و خب خدایان اولیه ی آب بکهیون نام داشته
کوک اروم و زمزمه وار "بکهیون" و زمزمه کرد
ولی با شنیدن صدای بوم بوم توی سرش به عقب پرت شد و روی زمین نشست
جیمین سمتش رفت ولی صدا هنوز توی سر کوک بود
تهیونگ__نترس صدای اونه
و به شکم کوک اشاره کرد
کوک نگاهشو پایین داد و دستشو روی شکمش گذاشت
لبخند خرگوشی زد
شاید بکهیون کوچولوش زیادی شیطون بود
های گایز
یه پارت کوتاه برای شما
بابا یعنی جر خوردمممم سر کلاساااا😣
اینجوری پیش بره باید هفته ای یه بار آپ کنم که دلم نمیخادددد😭
باید بشینم از هشتم لفت بدمممم
هق احساس غریبی دارم میرم هشتم....خب دوستی ندارم...و از هفتم هیچ کس و جمع نکردم
نه اینکه آدم معاشرتی نباشم...هستم زود گرم میگیرم ولی مدرسه ی جدید واقعا افتضاحه به خصوص حضوری اینکه ازت خوششون نیاد بد فوبیاییه😢
ووت و کامنت بدید بهم گناه دارم فالومم کنین
دوستونننننن دارممممم
YOU ARE READING
The sweet torment of love
Vampireاسم بوک^^عذاب شیرین عشق ژانر^^عاشقانه ♡امپرگ♡ومپایر♡اسمات♡تخیلی خلاصه همه ی مادر بزرگای مهربون درمود خوناشاما تعریف میکنن ولی مادر بزرگ کوک اینجوری نبود....اون قصه های شیرین نمیگفت اون برخلاف همه خوناشامارو مهربون جلوه نمیداد....شاید چون میدونست چه...
