دور میز جمع شده بودیم
جنی که دختر مهربون اما مغروری بود روی صندلی بزرگ نشسته بود
و لیسا کنارش مشغول بود
یونمین و تهیونگ هم کناره ها نشسته بودن
بعد از خوردن شام توی پذیرایی عمارت نشسته بودیم
سوالای زیادی داشتم که میخواستم بپرسم
کوک&چطوری یه خوناشام با لوسیفر ازدواج کرده؟
تهیونگ&به خاطر دوستی دو سرزمین
کوک&هینننننن یعنی قربانیشون کردین؟
تهیونگ همینجور که توی ذهنش میخندید سعی کرد تو واقعیت قیافه ی سردشو حفظ کنه
ولی دیدن چشمای گرد ککک روبه روش مانع نیشد
تهیونگ&نه اونا همو دوست داشتن.....یا حداقل بعدش عاشق هم شدن
کوک&عشق تو سرزمینتون خیلی مسخره است
با ورود قدم های پیرمردی به همراه کتابی که جلدی از آتش داشت وارد شد
و روی صندلی نشست
جنی__به چانیول بگو بیاد
لیسا بلند شد و چند دقیقه بعد یه پسر بچه ی تخس با چشمایی همرنگ چشمای جنی لوسیفر وارد شد
لیسا__کوک این پسر مااست و همینطور لوسیفر آینده 4سالشه...و به شدت تخسه پس خودت ببخش
کوک کمی خم شد و با لبخند به اون بچه ی 4ساله نگاه کرد
توقع یه پسر کیوت و داشتید که راه رفتنم بلد نباشه؟
خب سخت در اشتباهید اون جانشین لوسیفر بود
کوک__سلام کوچولو
چانیول__حیف شوهر آیندت داییمه و نمیتونم ببرمت تو اتاق و نشون بدم این کوچولو چه کارایی از دستش بر میاد
با نگاهای بی حسی که گفت که باعث نیشخند تهیونگ شد
اونم برای فوحش های رکیک کوک توی ذهنش
جنی__چانیول
بهش توپید و با چشم چرخوندن پسرش مواجه شد
خب خود جنی هم دست کمی ازش نداشت....حداقل توی دوره ی اون
کوک&میگم توی این دنیا 4سالشه توی دنیای من چی
تهیونگ&نمیتونه بره دنیای تو تا قبل 118سالگیش....چون اون موقع بلوغ میرسه و توی اون دنیا محو نمیشه
کوک حالت متفکری گرفت
جنی&شیطونه میگه بهش بگم جلوی ما با ذهن حرف نزننا
لیسا&یاااااا جنی بیخیال ادیتشون نکن
جنی&باشه ولی شب تو تاوان برادرتو پس میدی بیبی گرل
و در یک لحظه همه سوالی توی ذهنشون ایجاد شد "چرا لیسا شبیه لبوی متحرک شد"
بالاخره جنی به پیرمرد اجازه داد تا کتاب و باز کنه
پیرمرد شروع کرد
پیرمرد__درجهان موازی....خدایان برتر آب و خاک و باد و آتش.....خدایان خلقت و مرگ و تعادل.....زمانی که ماه نور را از خورشید بگیرد.......زمانی که جهان بر سکوت فریاد کند......شیطان جهان رام شود و فرشته ی زاده شده ی تعادل حکم را خواهد ساخت........او تواضع بین هنه را برقرار خواهد کرد.....همه رو دوست دارد و دشمنی ندارد......کسی دل شکستن قلب اورا ندارد.....در نگاهش پاکی خالص و در دستانش جوونه ها میروید......برپایمان جهان صلح میارد و قلبی نازک تر از گنجشک دارد.....لبخندانی پاک و پر از بخشش دارد
خب برای کوک عجیب بود بچه اشو براش توصیف کنن
ولی اگه از کوک میپرسیدین اون میگفت یه سمج کوچولوعه که دنیارو معطل کرده
همین و بس
های گایز
چطورین؟
خوبه راستی حضور چانیول و داشتیم:)))
فک کنم یه چیزایی دستگیرتون شده باشهخب خب ووت و کامنت و فالو نشه فراموشششش
دوستوننننننننن دارممممممم
YOU ARE READING
The sweet torment of love
Vampireاسم بوک^^عذاب شیرین عشق ژانر^^عاشقانه ♡امپرگ♡ومپایر♡اسمات♡تخیلی خلاصه همه ی مادر بزرگای مهربون درمود خوناشاما تعریف میکنن ولی مادر بزرگ کوک اینجوری نبود....اون قصه های شیرین نمیگفت اون برخلاف همه خوناشامارو مهربون جلوه نمیداد....شاید چون میدونست چه...