-میگم هیونگ ..... امسال رو کسی کراش نزدی ..
پسر مسر تو دانشگاه دیدم خیلی کراش بودنا ...
×حیح بابا اینا تایپ ایدعال من نیستن ....
-پس تایپ ایدعال چیه؟
×تو ...
-یاااا هیونگ .... جدی گفتم ...
×عا ببین دوست دارم به دست اوردنش سخت
باشه ... میدونی ... میخوام برای دیگران سرد باشه
و فقط روی واقعیش رو من ببینم من روی واقعیش
رو کشف کنم ....
-واو چه رمانتیک ...
×تف بت ... حس گرفته بودم ....
×جیمین ببین یه چیزی شده من میخواست تو کافه
بهت بگم ولی نامجون گفت که بزارم برگشتیم خونه
بهت بگم ...
-چیزی شده هیونگ ؟؟...
×خوب در جرایان هستی که منو نامجون پدرامون
باهم رفیقن و شریکن تو یه شرکت تو امریکا
درسته ؟؟؟
-هیونگ برو سر اصل مطلب....
×پدرامون برای مدت ۱ سال انتقالی برامون گرفتن
به امریکا یه سری کارا هست که برای شرکت بهمون
نیاز دارن و گفتن باید برای یه سال بریم اونجا یه
دانشگاه خوبم برامون گرفتن تا یه سالی که
اونجایم رو درس بخونیم ...
-خوب ؟؟؟؟
×میخواستم ببینم توام میخوای باهامون بیای ....
-خیلی دوست داشتم هیونگ ولی میدونی که
نمیتونم ..... فقط اگه اشکال نداره اینجا بمون ...
×هی پسر اینجوری نگو اینجا خونه خودته ...
-کی میرین ؟
×امشب ساعت ۱۲ ...
-منم میام باهاتون ....
+نه نمیخواد ...
![](https://img.wattpad.com/cover/287334414-288-k196681.jpg)
YOU ARE READING
ღ⦳ᴡʀᴏɴɢ (ᴠᴍɪɴᴋᴏᴏᴋ)ღ⦳
Fanfiction-بعضی وقتا اینجوری که خیلی چیزا اشتباه میشه ، مسیر که انتخاب میکنیم ، جوری که رفتار میکنی .. حتی بعضی وقتا به دنیا اومدن بعضیا اشتباهه ... من هم اشتباه بدنیا اومدم .. هم اشتباه عاشق شدم. ^wrong^ ...