-"اخرین ظرفم شستم دستمو خشک کردم و سمت سالون رفتم "
÷خسته نباشی .. دستت درد نکنه...
-مرسی .... جین هیونگ من دیگه میرم بالا یکم استراحت کنم ...
÷باشه برو ماعم یه چند دقیقه دیگه بیشتر نمیشینیم ...-"از پله ها بالا رفتم و درو اتاقمو باز کردم ... سمت تخت رفتم و دستمو زدم زیر سرم و دراز کشیدم ... نگاهمو دادم به سقف و رفتم تو فکر ... چرا ... چرا همه فکر میکنن آسونه ... چرا همیشه من اونیم که باید کنار بیاد ... چرا همیشه من اونیم که باید بگذره... دیگه خسته شدم .. از اینکه همه فکر میکنن که سنگدلی که نمیبخشم ... از اینکه کینه ایم که نمیبخشم .... من حتی بیشتر از چیزی که فکر میکنن دلم اغوششونو میخواد دلم میخواد در صورتی که تهیونگ از پشت بغلم کرده و میتونم ضربان قلبشو حس کنم سرمو رو سینه کوک بزارم با آرامش چشمام و ببندم ... میخوام..... با صدای در از فکر اومدم بیرون و نگاهم به در دادم "
+"درو اتاقو باز کردم و مستقیم سمت تخت رفتم و با اخم غلیظی که تا الان کنترلش کرده بودم بهش زل زدم ...."
+دلیل کوفتی چیه ....؟
-چی میگی برا خودت نه اجازه گرفتی نه هیچی همینجوری اومدی داخل..+"عصبی تر شدمو سمتش خم شدم روش خیمه زدم و با دندونای به هم چفت شده غریدم"
+صبر منو امتحان نکن جیمین...
-برو کنار جونگکوک ..
+مشکل کوفتیت چیه هاااا .. دیگه با چه زبونی باید بگیم که اشتباه کردم دوست داریم.. هااا ... چرا انقدر یه دنده و لجبازی ....
-خودت نمیدونی چرا .... تو ....
+چرا نمیخوای تمومش کنی جیمین .... چرا نمیخوای گذشته رو بزاری کنار ... چرا نمیخوای از اول شروع کنی ... چرا نمیزاری از اول بسازیمش...
-برو بیرون.....
+احمق ... احمق .. احمقققق ..... چرا نمیبینیش ... چرا بستی ... چرا کور کردی ... چرا نمیخوای چشماتو باز کنی .... جیمینننن ... چرا انقدر لجبازی چرا انقدر با احساساتمون بازی میکنی .... برات جذابه ... برات یه تفریح اینکه میبینی روت حساسیم و نمیخوایم به کسه دیگه نزدیک بشه .... چراااااا ... ها ااااا
"ناخداگاه دستمو بالا بردم که بزنم ت دهنش که دستشو به حالا ضرب دری جلوی صورتش گرفت و این واکنشش باعث شد که به خودم بیام ... از روش بلند شدم و نگاه غمگینی بهش انداختم"+جیمین ... من دوست دارم .... ما دوست داریم ... لطفا متوجه این بشو ...
-"با صدای بسته شدن در به اشکام اجازه دادم که سرازیر بشن ..... بی رحمانه از گونه هام میگذشتن و بالشت و ملاحظه رو خیس میکنن.... تند تند با پشت دست اشکامو پاک میکنم .. دستمو سمت پاتیختی کنار تخت دراز میکنم و بسته استوانه ای قرصامو از توش در میارم و درشو باز میکنم .... حالم خیلی بد بودسرم داشت میترکید بی توجه به اینکه ممکنه خطرناک باشه یه پشت ریختم تو دستم و همشو به یه لیوان آب خ ردم و دراز کشیدم رو تخت یه نگاه به ساعت کردم ...... ساعت ۳:۳۰ صبح بود اروم آروم چشمام بسته شد خوابم برد ....
............................................................................
ببینید کی پارت گذاشته درستههههه حضرت پشمتونننن🤣🏳️🌈
YOU ARE READING
ღ⦳ᴡʀᴏɴɢ (ᴠᴍɪɴᴋᴏᴏᴋ)ღ⦳
Fanfiction-بعضی وقتا اینجوری که خیلی چیزا اشتباه میشه ، مسیر که انتخاب میکنیم ، جوری که رفتار میکنی .. حتی بعضی وقتا به دنیا اومدن بعضیا اشتباهه ... من هم اشتباه بدنیا اومدم .. هم اشتباه عاشق شدم. ^wrong^ ...