part 32

1.1K 212 40
                                    

-"همینجوری که داشتم از پله ها بالا میرفتم به جین هیونگ زیر لب فحش میدادم ... دو تا نفس عمیق کشیدم و به در اتاقشون نگاه کردم هوفففف دو ضربه به در زدم و درو باز کردم و سرمو بردم داخل ..... جفتشون لباس تنشون نبود .... ودف .... دیم که هنوز خوابن کرمم گرفت برای همین بلند داد زدم ..... "
-اهاییییییییییییییییییییییییییی بیدارررررر شیننننننننن
×یاااا قمرررررررر چیشددددهههه اسلحم کجاستتت؟؟
+مااااااماااااننننن جاننننننن قلبم نمیزنه قلبم نمیزنههه ...
-"خنده ی بلندی به ریکشنشون کردم و بعد از اینکه نفس جا اومد با  ستم با پایین اشاره کردم "
-جین هیونگ گفت برین پایین صبحون بخورین هههه ...
-"درو محکم بستم و از پله ها بالا رفتم و به در اتاقم که رسیدم در باز کردم و سمت میز گوشه اتاق که زیر پنجره بود رفتم و کلید و از روش برداشتم .... اومدم سمت در برم که یه چیزی خورد به پنجره ... برگشتم و  وقتی دیدم چیزی نیست شونه ایی بالا انداخت و خواستم برگردم سمت در که دوباره یه چیزی خورد به شیشه خیلی مشکوک و با احتیاط رفتم سمت پنجره و چسبیدم به دیوار کنارشو از گوشه چک کردم ببینم کیه که تهمین رو پایین پنجره دیدم که داشت با ینگ میزد به پنجره.... ودف ... سمت پنجره رفتم و بازش کردم"
-هییی تهیمین تو اینجا چیکار میکنی؟
#بلخرههه .... میای پاییننن میخوام ببرمت یه جایی....
-الان ... هنوز ساعت ۹ صبح ...
#تو بیا من جای بد نمیبرمت ...
-هوف باشه چند دقیقه صبر کن ...
-"بر.شتم داخل شلوارمو با یه جین مشکیه ژاپ دار و لباسمو با یه هودی مشکی پوشیدم و کلید و برداشتم و رفتم سمت در اتاقو بازش ‌کردم که هم زمان اون دوتام اومدن بیرون و نگاه سوال نگام میکردن .... منم بی‌توجه از کنارشون رد شدم که سوالشونو پرسیدن ..."
×جایی تشیف می برین ... تا جایی که یادمه نامجون هیونگ گفت برنامه هامون از فردا شروع میشه ....
-"بدون توجه به سؤالش به راهم ادامه دادم و سمت جا کلیدی رفتمو کلیدو بهش آویزون کردم و سمت جین هیونگ رفتم "
-هیونگ ...
=هوم .... صبر کن تو چرا لباس پوشیدی ...
-خو برای همین صدات کردم میخوام با یکی برم تا یه جایی بر میگردم .... امروز برنامه ای داریم ....
=خو آره ساعت ۵ میخوایم یه جشن کوچیک برا خودمون بگیرم و یکم بازی کنیمو حرف بزنیم از این چیزا دیگه ...
-خوب من قبل اون موقعه برگشتم  ...
=هوم ... باشه برو ... مواظب خودتم باش ...
-اوک ....
=راستی جیمین .... با کی میخوای بری ...؟
-یه دوست پیدا کردم آدم بدی نیست دیشب باهاش آشنا شدم ....
=مطمئنی جیمینا میدونی که ....
-اره میدونم میدونم به خاطر موقعیتمون نباید به هر کسی اعتماد کنیم ...
=اسمش چیه ؟...
-تهیمن .... لی تهیمن ...
=... آها... وایسا صبر کن چی ....؟
-میشناسیش هیونگ ...
=الان دم دره ...
-اره ...
=بیا بریم میخوام از یه چیزی مطمئن بشم ....
-"یکم نگران شدم "
-ب..باشه
-"باهم سمت در رفتیم و ازش خارج شدیم تهیمن پشتش به ما بود و با صدای در برگشت سمتمون ..."
#هیی جیمینا  اوم..... سوکجین !؟.
-صبر کن توام جین هیونگ و میشناسی ...
=باورم نمیشه پسررررررر خیلیییی وقت میشه که ندیدمشون....
-"جین هیونگ تهمین سمت هم رفتن و همو بغل کردن و کلی خوش‌وبش از جد و آباد های هم حال احوال میگرفتن ..."
-میشه یکیتون بگه اینجا چخبره ....
-"جفتشون طوری که انگار تازه متوجه حضورم شده باشن ب گشتن سمتم و بهم نگاه کردن ... جین هیونگ همینجوری که لبخندش حفظ کرده بود برگشتم سمتم و گفت ...."
-جیمینا تهیمن یکی از بهترین دوستام بود از دوران دانشگاه باهم بودیم حتی تو بعضی معموریتا هم کمکم کرده ...‌. -"دوباره برگشته سمت تهمین" شنیده بودم اومدی اینجا ولی فکر نمیکردم آنقدر زود ببینمت ....
#اههه گاددددد پسر واقعا خیلی خوشحالم دیدمت ...
=هوممم .. راستی تهمین ما امروز یه جشن گرفتیم ساعت پنج با بچه های خودمون یونگی هست .... چطور بعد از اینکه کارتون با جیمین تموم شد توام بیای باهاش ..‌
#جدییی یونگی هستتت اون پسر همیشه خست گاد دلم براش تنگ شده .... ولی نه مزاحم نمیشم نمیخوام کسی معذب کنم ....
=تهیمننن ....
#او شیت باشه باشه میام ...
=آفرین حالا هم برین که زود تر برگردین بدویین بدویین....
-"به رفتار عجول جین هیونگ خدیدم و تهمینم دستشو انداخت دور گردنم منم یه دست برای هیونگ تکون دادم و باهم رفتیم ..."
.
.
.
-"با چیزی که روبه روم میدیدم داشتم میموردم .... اینجا خیلییی قشنگ بود یه دشت پر از لاله های آبی که یه درخت بزرگ وستشون بود ...... اینجا برای منی که عاشقه رنگ آبی بودم حکم بهشتو داشت سمت تهیمن برگشتم و محکم بغلش ‌کردم دیدن اینجا واقعا خیلی خوشحالم کرد..."
#خوشحالم خوشت اومد ....
-خوشم اومد ... دیونه شدی من عاشق اینجا شدم .... الان اشکم در بیاد ....
#هههه ... بیا بریم زیر اون درخت بشینیم ...
-باشه .....
......
-ام راستی تهیمن تو چند سالته ...؟
#هومم خوب دوسال از جین کوچیکتره...
-چیی صبر کن ... یعنی تو ۲۸ سالته ... و هیونگ منییی ... کاماننن اصلا بهت نمیخورههه
#جدییی ... میدونستم هنوزم اون جذابیت کشندمو دارم ....
-هههه مسخره ..... حیح ....
#چیزی شده !؟ ....
-"با فکری که به ذهنم رسید برگشتم سمت تهیمن هیونگ و چشمام و درشت کردم بهش نگاه ‌کردم ..."
-میشههه یه در خواستییی ازت بکنمممم .‌..

.................................................

حالا همه باهمممم بیا بیا ای یار من بیا .... دی دی 🤣🤣اینم از این پارت خدمت چشمام قشنگتونننننن
دیگه کصدستی دیدین به بزرگی خودتون ببخشین🙌🤣

ღ⦳ᴡʀᴏɴɢ (ᴠᴍɪɴᴋᴏᴏᴋ)ღ⦳Where stories live. Discover now