(خوشم میاد تعارفم سر نوشتن پارت نمیکنید خدایی)
........................................................................
×از کنارمون جم نمیخوری فهمیدی..
-"اروم سرمو تکون دادم و وستشون وایسادم "
×"با سدم به جان و مایک علامت دادم که حواسون رو جمع کنن و از دور حواسشون باشه "
×"وارد عمارت کوچیکه لی شدیم به کوک با تعجی نگاه کردم معلوم تو اینحور مهمونه ها سریع ازم جدا میشد و سمت بار میرفت ولی الان کامل نزدیک جیمین راه میرفتم .. هرچند خودمم اینجوری بدم جفتمون یجوری بودیم که انگار الان ازمون میدزدنش
)ودف ... ناموسن ودف .. اول وه دارم بچه رو میکشی میگی حقشه الان داری .. ودففففففففف)
×"با دست اروم بازشو به سمت یه مبل دونفر حول دادم که یه تلو ریز خورد ... منو کوک روی مبل نشستیم و با چشم به جیمین اشاره زدم"
-بله!!
×"پوف کلافه ای کشیدم و از بین دندونام غریدم"
×بشین..
-کجا!!
به پای چپ خودم و راست کوک که بهم خیلی نزدیک بودن اشاره کردم "
×بشین...
-اینجا....تو جمع...من...نمیشینم
+"مکالمشون رو شنیده بودم پوزخند عصبی زدم و سمت جیمین برگشتم و بهش نگاه کردم"
+چه زری زدی ؟
-"نمیدونم این همه جرعت از کجا اوردم"
-گفتم نمیشینم
+"عصبی اومدم سمتش خیز ببرم که دست تهیونگ نشست رو پام ..."
×"برگشتم یه نگاه به کوک کردم و با اشاره بهش گفتم که اینجا جاش نیست"
×"با یه لبخند که اصلا شبیهش نبود برگشتم به جیمین با دندونای چفت شده گفتم"
×روی سگمو بالا نیار بیا بتمرگ
×"دستشو گرفتم و نشوندمش رو پامون دستم بردم سمت پهلو سمت چپش و محکم فشارش دادم کدستش رو گذاشت رو دستم و صورتش از درد تو هم جم شد"
-اههههه
+"با یه لبخند مسخره سمتش بگرشتم و غریدم "
+خونه حالیت میکنم نتیجه مخالفت چیه
-"لعنتی به خودم به خاطر لج بازی مسخرم فرستادم ... از استرس حالم داشت بهم مخرد ... سرم داشت گیج میرفت و داشتم روبه عقب میفتادم ... دستم رو روی رون تهیونگ و اونیکه دستم و روی سینه کوک گذاشتم و سعی کردم تعادلمو حفظ کنم .. دوبار به حالت عادیم برگشتم و دستمو رو سرمو گذاشت ... انقدر از چیزی که قرار بود اتفاق بیافته میترسیدم که خالم همش داشت بدتر میشد ... از روی پاهاشون بلند شدم که سرم بدتر گیج رفت دستمو برد تا چیزی رو بگیرم که مامع افتادنم بشه ... اروم چشمام رو باز کردم که دیدم تهیونگ کنارم سرپا وایساده و با چشایی که میشد یکم نگرانی رو توش دیدداره باهم نگاهدمیکنم دستم گرفت و منو کشید تو بغلش منم اروم بهش تکیه دادم ... کوک بلند شد و روبه روم وایساد ... نمیفهمم چرا بعد از اون همه بلایی که سرم اوردن الان نگرانمن ... کوک دستاش رو روی صورتم گذاشت"
+ه..هی چت شد؟؟
×بدنش سرد ...
-متاسفم اربا ببخشید فق...فقط ... ی..یکم سر .. گیج رفت ...
×خیلی خوب معذرت خواهی نکن ...
+بیا ببریمش یه ابی به صورتش بزنه ...
-نه ... من .. و..واقعا حالم خوبه .. الانم بهتر میش..میشم.متاسفم ...
×حرف نزن
+از قیافه رنگ گچ معلوم چقدر خوبی .. چرا یهو اینجوری شدی تو ...
( ودف ناموسن نمیدونی مرتیکه حذاب :/ )506
...........................................................اره دیگه بمونید تو خماری
یاع یاع یاع 🤣Love you all guys
YOU ARE READING
ღ⦳ᴡʀᴏɴɢ (ᴠᴍɪɴᴋᴏᴏᴋ)ღ⦳
Fanfiction-بعضی وقتا اینجوری که خیلی چیزا اشتباه میشه ، مسیر که انتخاب میکنیم ، جوری که رفتار میکنی .. حتی بعضی وقتا به دنیا اومدن بعضیا اشتباهه ... من هم اشتباه بدنیا اومدم .. هم اشتباه عاشق شدم. ^wrong^ ...