part 20

1.8K 262 26
                                    

-"حوصلم سر رفته بود و امروز کوک و تهیونگ برای یه کاری رفته بودن بیرون .... برای همین گفتم کمد لباسای خودم رو مرتب کنم ... در کمدو باز کردم و لباسام رو یه جا بغل کردم و نزدیک به کمد گذاشتم زمین ... خودمم رو زمین نشستم و شروع کردم به تا زدن ... خاک تو سرم کنن .. کی انقدر شلخته شدم ... اخه کدوم خری کتو تا میزنه .... یه سری کت از لاشون در اوردم و گذاشتم کنار تا به چوب رختی اویزون کنم ... و دوباره شروع کردم به تا زدن لباسا و هودی ها و شلوار ها ... بعد از تموم شدنشو نفسو بیرون دادم ...‌ اه کمر درد گرفت .... از رو زمین باند شدم و کتا رو روی تخت گذاشتم سمت کمد لباسا رفتم و ۴ تا چوب لباسی اوردم کت سیاهم رو برداشتم و و تکوندمش تا از حالت چروک یکم در بیاد و بعد زدمش به چوب لباسی ... کت بنفشم رو هم همین کار کردم ...‌ کت قرمزم رو برداشتم که وقتی تکوندمش از تو جیبش یه چیزی افتاد زمین ... برش داشتم و نگاه کردم ...

شماره : ***********
هوانگ لوشین

با تعجب به کاغد نگاه کردم ... یکم که فکر کردم همه چی یادم اومد ... مهمونی ... حالم بد شد .. رفتم دستشویی .. اون اقا هه ... و برادرم ....کت و همونجا ول کردم و تو اتاق دنبال یه تلفن گشتم ... روی میز تو کتاب خونه ... پاتختی رو باز کردم و تو کشوی دوم یه تلفن بی سیم دیدم ... سریع برش دادشتم و با شماره تماس گرفتم ...
یه بوق .. دو بوق .. سه بوق
دیگه داشتم پشیمون میشدم که صداش تو گوشی پیچید ...
#بله؟بفرمایید!
-هوانگ لوشین
#بله خودم هستم بفرمایید..
-جیمینم .. پارک جیمین...
#او جیمینم .. من دیگه نا امیدم شدم .. فکر کردم زنگ نمیزنی ...
-برادرم ... اونجاست؟
#چی؟
-میگم بهم گفتی برادر دارم که میخواد نجاتم بده .. اونجاست؟
#اره ..؟
-تلفونو بده بهش سریع وقت ندارم..
#چی ولی نم....
-بهت میگم وقت نداره بده بهش ...
$بله؟
-تو ... تو کی هستی ... چرا خودتو برادرم جا زدی .. اصلا من برادری ندارم ...
$جیمین الان وقتش نیست .. وقتی اومدی اینجا ... همه چی رو برات میگم ... اون دوتا نزدیک خونن ... پس امشب ساعت ۱۲ از پنجره اتاقی که دوتا اونور تر از اتاق مشترکتونه و خالیه میپری پایین یکس اونجاست و میگیرتت و میارت اینجا ... لطفا دیگه هیچی نپرس و فقط وسایلی که نیاز داری رو توی یه ساک بزار و قبل از اینکه برسن اون بزار تو همون اتاق فهمیدم...
-ولی من نم.....
$جیمین ... لطفا ... برات همه چیز و توضیح میدم ...
-باشه ...

$"تلفن و قطع کردم و دادم دست هوانگ ... "
$سریع به سانگهو بگو برای ساعت ۱۲ وارد عمل بشه هوانگ فهمیدی؟
#بله قربان ..

-"ساکم رو تو اون اتاق گوشه اتاق گذاشتم که صدای در ورودی پایین رو شنیدم ... با عجله از اتاق بیرون اومدم و سمت اتاق خودمون رفتم و جوری رفتار کردم که انگار از اونجا دارم میام بیرون ....با نزدیک شدن شون از جلو در کنار رفتم تا وارد بشن .."

-س..سلام

509
...........................................................

سلومممم چگونه اید ..
شرمنده دیر شد ...
اره دیگه لعنت بهتون الان انقدر ایده اومده تو ذهنما شیطونه میگه امتحان شنبه رو به کتفم بگیرم فقط بنویسم ... جرررر
اره خلاصه که عاشقتونم
Love you all guys

ღ⦳ᴡʀᴏɴɢ (ᴠᴍɪɴᴋᴏᴏᴋ)ღ⦳Where stories live. Discover now