part 24

2K 266 32
                                    

-یه .... مافیا ! یعنی اونم به اندازه اونا خش ....
=نه نه اشتباه نکن درست برادرت رئس یه مافیاست اونم اولین و خطرناک ترین مافیای کره ولی اون برای محافظت از عزیزانش از همه چی میگزره ... اون خیلی مهربونه ..
-پس یعنی خوی وحشی نداره؟
=نمیشه نداشته باشه داره ولی اون دربرابر یکی مثل ابدا فعال نمیشه ...
-چجوری رئیس این مافیای شد ...؟
=نمیدونم
-میدونی، نمیخوای بگی!
=اگه میدونی پس دیگه نپرس ... بزار خودش بهت بگه من هنوز برای بچه دار شدن بهش نیاز دارم "و با سرم به وست پام اشاره کردم"
-"با فهمیدن منظورش مشت نسبتا ارومی به بازوش زدم" یااااااااااا
=تکیه بزن ... رسیدیم
-"با حرفش سریع لبخندم محو شد و جاش رو اخمه محوی گرفت .. با جدیت به اطراف نگاه میکردم درخت اای بلند و یه کاخ خیلی بزرگ که دور تا دورش با جنگل محاصره شده بود ... هزاران هزارن بادیگارد در هر چند متری درحال قدم زدن یا صحبت تو بیسیمشون بودن ... از همون اول باغچه گل رز قرمز کنار در ورودی چشمم رو گرفت"
-اون باغچه بر.....
=فقط به خاطر تو ..‌ همیشه خودشم بهش میرسه ... گفت تو خیلی رز دوست داشتی ...
-"با این حرفش لحظه ای لبخندی رو لبم اومد و قلبم گرم شد ... یکی با دستای خودش و علاقه خودش چیزی که من دوست داشتم رو فقط برای من پرورش داده ..."
="دم در ورودی پارک کردم و برگشتم سمتش"
=تو پیاده شو برو داخل یه خدمتکار درو باز میکنه فقط کافیه اسمتو بگی جیمین خودش میدونه کجا ببرتت ... الانم پیاده شو باید برم...
-ک...کجا...تو...نمیای؟
=جیمین نترس ... مطمئن باش هیچ اتفاقی نمیافته !
-از کجا مطمئن باشم
=وقتی از اون ارتفاع پرید و گرفتمت ... دقیقا چرا پریدی!
-یه .. یه حس اعتمادی داشتم نمیدونم به چی یا به کی ؟
=جیمین بهم اعتماد کن مثل امروز که از پنجره پرید و گرفتمت ... مطمئن باشه وقتی همه چیزو بفهمی باهاش کنار میای ...
-باشه "لبخنده مضطربی بهش زدم و از ماشین پیاده شدم که سریع از اونجا دور شد ... تمام مدت وقتی تو ماشین بودم احساس امنیت بیشتری میکردم .. سمت در بزرگ روبه روم رفتم و زنگ کنارش رو با تردید فشار دادم و یه قدم عقب رفتم و منتظر شدم در باز شه ."
$بفرمایید..
-جیمین
$جی...مین....او...خدایه من بفرمایید داخل تا شمارو به اتاق ارباب رهنمایی کنم ..
-"به ارومی دنبال زن خدمتکار وارد خونه شدم خونه دکور مدرن و خوبی داشتی ترکیب فوق العاده سفید و سیاه ک خیلی دقیقه گوشه کنار خونه کنار هم قرار گرفته بود واقعا خیره کننده بود با اشاره زن دنبالش از پله ها بالا رفتم ... به طبق دوم که رسیدیم سمت انتهای اون طبقه رفت که دوباره به یه پله مارپیچ رسیدیم که حدود ۱۴ پله به بالا میخورد .. از بالا رفتیم به اولین در مشکی اشاره کرد "
$ارباب اونجا منتظر شما هستن ...
-"تعظیم ۹۰ درجه ای کردم"ممنون
-"با نگاهم دنبولش کردم که داشت از پله ها پایین میرفت ... چند تا نفس عمیق گرفت و با ارامش سمت در قدم برداشتم و چند ضربه به در زدم و منتظر شدم"
×بیا تو..
-"وارد اتاقش شدم ... دکورش مثل بقیه خونه بود با این تفاوت که سیاهی بیشتر دیده میشد"
×"دود سیگارم رو بیرون دادم " بهتره خب... "با تعجب نگاهش کردم ... اون .. اون داداشه منه"جیمین!!
-ج...جونگمین!
527

ღ⦳ᴡʀᴏɴɢ (ᴠᴍɪɴᴋᴏᴏᴋ)ღ⦳Where stories live. Discover now