part 30

1.5K 237 79
                                    

-وسایلمو مرتب کردم و کرم ها و زد افتابامو بالمای مختلف لبمو چیدم روی میز جلوی اینه .. اتاق کوچیکی بود و زیاد جا نداشت ولی از خوابیدن توی یه اتاق با اون دوتا خیلی بهتر بود ...
سمت پنجره رفتمو بازش کردم ... با باز دم عمیق هوا رو کشیدم تو ریه هام و رهاش کردم همه چی اینجا ارامش بخشه به ماه تو اسمون که تلاششو میکرد با نورش دنیای تاریک مارو روشن کنه نگاه کردم .... اهی کشیدم ... چرا همه چی انقدر سخته ... این خسته گی لعنتی هیچ وقت قرار نیست تموم بشه ..... ۲ ساله حس میکنم یه بار لعنتی رو دوشم ... شونه هامو خمیده کرده ... ذهنم انقدر خستس که خیلی وقتا فکر نمیکنه ... مثل همون موقعه ای که متوجه نبود و رگ دستمو زدم ... استین هودیه تنمو دادم بالا و به جای بخیه رو مچم نگاه کردم ... یا شایدم متوجه بودم ... ولی اون موقعه از این همه درد و خستگی بیزار شده بودم .... بعدش بهش عادت کردم ...
با صدای در ریشه افکارم پاره شد ... سمت در برگشتم"
-بله!؟
÷جیمینا ... بیا پایین میخوایم شام بخوریم ...
-باشه هیونگ الان میام ..
-"با صدای دور شدن پاهاش به تاقچه پنجره تکیه دادم و سرمو روبه عقب پرت کردم و به اسمون خیر شدم ..... چرا تموم نمیشه .... چرا خستگیم مثل اسمون انقدر بی انتهاست .... سرمو تکون دادم و سمت چمدونم رفتم لباس استین بلند ابی کمرنگ خونکم و در اوردم با شلوار ورزشی سیاهم ... انداختمشون رو تخت ... اول شلوارمو در اوردم و عوض کردم و بعد هودیم و در اوردم و دست بردم تا لباسمو بپوشم که در یهویی باز شد ...."
+جیمین جین هیونگ گفت بگم زو........
-"نگاه منو کوک توهم قفل شد ‌.... بعدش نگاه کوک سمت بدنه لختم رفت .. سریع به لباسم چنگ زدم و پوشیدمش ... از کنارش رد شدم و یه تنه بهش زدمو رفتم بیرون ... دونه دونه پله هارو رفتم پایین و سمت میز عذاخوری روبه روی اشپز خونه رفتم ..."
-ببخشید جین هیونگ داشتم لباسامو عوض میکردم
#اشکال نداره فقط امیدوارم کوک بالا سقط نشده باشه که مجبور شیم یکی دیگه و بفرستیم دنبالش ...
-"بی اهمیت به حرف جین ... چنگالمو برداشتم شروع کردم به خوردن ...... بعد از تموم شدن غذام لیوان ابمو برداشتم و یکم ازش خوردم "
#کی ظرفا رو میشوره !؟
-من میشورم هیونگ
÷باشه پس منم کمکت میکنم ....
-"با نامجون هیونگ ظرافرو جمع کردیم و گذاشتیم تو سینک من کف میکشیدم و نامجون هیونگ ابمیکشید ..."
-جیهوپو .. اون ... کی بود اسمش ... یونکی .. کجا رفتن ..
÷هههه یونگی جیمینا یونگی .. رفتن قدم بزنن بیرون گفتن شامم بیرون میخورن ...
-اه اه اه چندشا چه عاشقانه بازیا ...
÷جیمین ...
-"متوجه لهن جدیش شدن"
-بله هیونگ ....
÷میخوای چیکار کنی؟
-چیو ؟
÷اون دوتا رو ... بعد از اینکه رفتی پیش جونگمین به خاطر رابطم با جین باهاشون بیشتر ارتباط گرفتن .. یه حالت دیونه مانند شد بودن چند باری تهیونگ و دیده بودم میرفت زیر پنجره طبقه ی دوم حیاط پشتی اسمتو بلند بلند صدا میزد و میگفت من نگرفتمش و شروع میکرد خندیدن و بعدش انقدر گریه میکرد که از حال میرفت خیلی عجیب شده بودن .... کوک خیلی وقت بود حرف نمیزد اصلا انگار مرده بود و حتی دهنشو وا نمیکرد که غذا بخوره با سرم بهش ویتامینای لازمو میرسوندیم ... تو راجب اینا چی فکر میکنی؟
-نمیدونم هیونگ نمیدونم ... چرا همتون راجب اونا میگین برام مهم نیست هیونگ نیست .... تمام بچگیم همیشه از این میترسیدم دوباره بیان سراغم با هیچ ادم کوفتی ارتباط نمیگرفتم میگفتم نکن اینا از ادماشون باشن بچگیم تباه شد هیونگ تباه و اونا حتی اولینامو به زور ازم گرفتن به بدترین حالت باهام مثل یه اشغال بدردنخور یه وسیله برای رفعه نیازاشون رفتار کردن .. تو حتی نمیتونی در کنی که چه شبا چه کابوسای مزخرفی میدیدم شب تا صبح تب میکردن .... اون دردای لعنتی .... کاش ... کاش جونگمین اون موقعه که تمومش کردم نجاتم نمیداد .....
÷چی .... نجاتت نمیداد ... راجب چی حرف میزنی!؟
-"پوزخندی زدم و دستامو با اب شستم و با حوله خشک کردم سمت اتاقم رفتم و هودیمو برداشتم و پاکت سیگارو فندکمو برداشتم گذاشتم تو جیبمو از پله ها پایین میرم "
÷"با دیدنش که داشت سمت در میرفت سمتش رفتمو بازوشو گرفتم "
÷جیمینا من .. من واقعا نمیخواستم ناراحتت کنم این وقت شب بیرون نرو لطفا خطرناکه ...
-هیونگ من ازت ناراحت نیستم مطمئن باش.... جای دوری نمیرم همین اطرافم ... نیاز دارم یکم ذهنمو خالی کنم ....
÷باشه ... مراقب خودت باش ...
-"سمت در رفتم و بازش کردم که با هوپی هیونگ و اون پسره گربه که اسمش یونگی بود مواجه شدم تعظیم کوتاهی کردم کنار رفتم و وقتی از جلوی در کنار رفتن بیرون رفتمو درو پشت سرم بستم"
$هی نام کجا رفت جیمین اونم الان!؟
÷چیزی نیست ... رفت یه قدمی بزنه !!
$اخه الان ؟؟
÷بهش نیاز داشت ...
...
-"همینجوری دستم تو جیبم بود و نگاهم به کتونی های پام که یکی بعد اون یکی جاشون عوض میشد
هر چی جلوتر میرفتم صدای اب بیشتر میشد برای همین یکم سرعتمو بیشتر کردم که به یه ساحله دنج و کوچیک رسیدم .... نزدیک تر شدم و از پله هاش پایین رفتم و نزدیک اب نشستم زمین ... دستمو بردم تو جیبم و پاکت سیگارمو و با فندک در اوردم ... یدونشو گذاشتم لایه لبامو روشنش کردم و پوکای عمیق میگیرم ...دستمو پشتم تکیه میدم و به دود سیگارم نگاه میکنم که میره و تو اسمون محو میشه .......نگاهمو به انعکاس ماه و تو اب دادم ..... موجه های اروم اب و باد ملایم و خنکی که میوزید و صدای برخورد اب به سخره های دو طرف ساحل ارامش و به روحم تزریغ میکرد ... ...
دستمو بردم سمت پاکت سیگارمو یکی دیگه در اوردم و گذاشتم بین لبامو و خواستم روشنش کنم که از بین لبامو کشیده شد"
نگاهمو بالا بردم و با اخم به مقصر ماجرا نگاه کردن"
+عا هی هی اونجوری نگام نکن منظوری نداشتم ولی نکشی بهتره ....
-"چیزی نگفتمو و فقط نگاهمو از گرفتم "
+اسم من تهمینه ...
-نگاهی به دستش کردم که سمتم دراز کرده بود"
-"دستشو گرفتم " جیمین
+جیمین .... چه اسم قشنگی .... نظرت چیه باهم دوست بشیم ....
-دوست؟؟؟
+اره خوب ... من اینجا زیاد دوست ندارم ....
-من برای اینجا نیستم ... برای تفریح اومدم بر میگردم ...
+مشکلی نداره اگه بخوای دوست بشیم شمارتو میگیرم و بعدش هماهنگ میکنیم هر جا تو خاصتی باهم بریم ...
-"نگاهی به سرتاپاش کردم ادم بدی به نظر نمیومد " گوشیمو از تو جیب شلوارم در اوردم و پرت کردم سمتش "
-شمارتو بزن ...
+این الان یعنی میخوای باهام دوست شی ...
-راجبش فکر میکنم ...
+ممنون پسر ...
-"از گوشه چشمم نگاهش کردم و لبخند کوچیکی زدم ... گوشیمو که گرفته بود سمتم ازش میگیرم و به شمارش زنگ میزنم "
-توام سیوم کن ....
1115
........................................................................

گایز یه نفرتون سوال کرده بود که تهکوک هنوز مافیان و قوی ان ؟
اره بچه ها جفتشون هنوز بعد جونگمین قویترین باند مافیای کره ان و درسته خودشون حالشون بد بوده ولی جین و شوگا که گلابی نبودن 😂

خلاصه که با نظراتون انگیزه و با ووتاتون بهم انرژی بدین

یکیتونم بیاد بم یه چک بزنه بگه اخه دیوث گشاد تو که امتحاناتت انقدر سبکه و وقت خالی داری چرا پارت نمیزاری ؟؟

ღ⦳ᴡʀᴏɴɢ (ᴠᴍɪɴᴋᴏᴏᴋ)ღ⦳Where stories live. Discover now