part 25

1.7K 253 34
                                    

×"کتم و از تن در اوردم و انداختم روی دسته صندلیم ... خودمو پرت کردم روشو بهش تکیه دادم ... نگاهی به کوک کردم که اروم روی تخت خوابیده بود ... انقدر امروز گریه کرده بود که موقعه برگشت مجبور شدم کولش کنم چون جایی رو نمیدید .... دوباره با فکر به جیمین چشام خیس شد و دوباره صد مقاومت برای گریه نکردن شکسته .. اروم و بی صدا گریه میکردم ... چرا انقدر باهات بد بودم ... چرا فقط نتونستم قبول کنم اینکه لبخندت قلبو گرم میکنه عشقه ... اینکه گریت عذابم میده عشقه ... چرا انقدر عوضی بودم ... جیمین لعنتی دلم برات تنگ شده ... برای لبام قنچه شدت .. شمای هلالیت موقعه خندیدن ... دلم برای گرمای تنت تنگ شده ... چرا .. چرا بهت نگفتم چقدر دوست دارم ... چقدر دوست داریم"
×"با صدای کوک توجهم بهش جلب شد"
+تهیونگ ....
×جانم ...
+جیمین کجاست ... چرا پیش ما نخوابیده ...
×"با حرفش نخداگاه بغضم ترکید و اشکام سرازیر شد .... "
+چ..چرا گریه میکنی ته .. من ..‌ من حرف بدی زدم ....
×"بهش نگاه کردم .. از وقتی جیمین رفته خیلی شکننده شد از پشت میز پاشدم رفتم سمتش بغلش کردم و رو تخت دراز کشیدم ... سرشو گذاشتم رو سینمو فشار دادم و موهاشو نوازش کردم ..."
+چرا...هق...چرا....جیمین.هق...رفت....
×شیشش......داداش کوچیکه ... بیا یکم بخوابیم ....
+دلم براش تنگ شده...
×دله من براش تنگ شده ....
+"میدونستم که حال تهیونگم از من بهتر نیست فقط اون عادت به نشون دادن احساساتش نداره ... محکم بغلش کردم و عطرشو نفس کشیدم ... دلم برات تنگ شده جیمین ... کاش اینکارو با ما نمیکردی "
.
.
.
-برام ... بگو .. همه چیو بگو ... اینکه به چه دلیله کوفتی دوست صمیم دوران مدرسم باید برادرم باشه ....
+جیمین لطفا ... اروم باش .. خواش میکنم .. همه چیزو بهت میگم ... فعلا یکم استراحت کن ....
-بابا دیونم کردین همش میگم بهم توضیح بدین خی میگن بعدا بعدا اینه بعدا کی قراز بیاد دقیقا ... نمیشه فقط برای یه توضیح کوفتی بدین ...
+باشه جیمین .. فقط اروم باشه .... یه جوجه چرا باید انقدر نوک بزنه ...
-جوجه با کی بودی ... بیام بزنم بشت خاک بره چشت ... اینه همه عضله رو نمیبینی ...
+اون چسه عضله هارو میگی ....
-اقا اصلا من میرم از اول اشتباه اومدم کارتون خواب شم بهتره ... اصلا برمسگردم پیش اون دوتا گلابی ...
+خیلی خب .. خیلی خب شوخی کردم ... فقط ازت خواهش میکنم فقط یکم بخوا.....
-چی ... چی گفتی ... وایسادم تمومش کنی؟
+باشه باشه بسا برات بگم  عیش ...
-عیشو درده از اینجا تا اونجا ... هَمال
+وات ده فاخ ... ابهتم نازنینم ....
+خیلی خب ولش اصلا از کجا میخوای بدونی؟
-از اول اولش ... اینکه چرا بابا ترکمون کرده و تو از کجا اومدی ...
+باشه ... حدوده ۲۱ ساله میشه قبل از بدنیا اومدنت پدرموم تصمیم میگره که مادرو ترک کنه نه به خاطر اینکه دیگه دوستش نداره به خاطر اینکه خیلی عاشقشه ....
-مسخرست چرا باید وقتی عاشقشه ترکش کن ...
+جیمین کامل به حرفام گوش کن قول میدم جواب همه سوالات میگیری باشه .
-پوفف باشه ..
+ترکش میکنه چون اپا از اوله رئیس همین باند بوده که من الان هستم ... اونموقعه یه سری تحدیدا ها میشه و حتی چند بارم به خونه میانو همه وسایلو مشکنن ولی خداروشکر اونموقعه ها اُما خونه نبود ... اپا تصمیم میگیره برای محافظت از تو و اما جوری رفتار کنه که دیگه باهم نیستن ... و بعدش شروع کرده به نقش بازی کردن که اما دیگه براش اهمیت نداره .... بعد از اون یه بار دیگه اما رو تحدید کردن و وقتی بابا عکس و العملی نشون نداده باعث شد فک کنن که دیگه اما برای اپا هیچ اهمیت نداره و نمیتونن اونو اهرم فشار قرار بده ... بعدش اپا یه خونه نقلی توی بوسان گرفت و تو اما رفتین اونجا .... حالا قضیه اینکه چرا منو به عنوان برادرت یادت نمیاد .... با اسرار زیاد من پدر قبول ‌کرد منو با خودش ببر ... اونموقعه ۸ سالم بیشتر نبود ولی دوستداشتم همیه به اپا گمک کنم و مثلش یه از خود گذشته قهرمان بشم ... برای همین با اما صحبت کردم خیلی مخالفت میکرد میگفت خطرناک و از این چیزا ... بلخره راضیش کردم و گفتم تند تند بهش سر میزنم .... و حالا قضیه اشنایی منو تو ... اول از همه من راجب اسمم بهت دروغ نگفتن من واقعا پارک جونگمینم جیمین ... بعد از چند سال که گذشته اپا وقتی تو ۷ سالت شده تصمیم گرفت برای اینکه تو دنبالش وارد این مسیر نشی کاری کنه که ازش متنفر بشی و نخوای ببینیش پس تصمیم میگیره تو ۹ سالگیت ترکتون میکنه و یه سری دلایل مسخره مثل بدهکاری و از اینچیزا میاره که از قصد به خودت میگه ... اما  فکر کرد مثل همیشس ولی وقتی اپا برای همیشه رفت و فقط دیگه زنگ میزد قضیه رو فهمید و از اونجایی که دوست نداشت تو وارد مافیا بشی همکاری کرد ... وقتی ۱۰ سالت شد من ۱۸ ساله بود .... اگه اشتباه نکنم منو تو توی یه سوپری باهام اشنا شدیم ... اگه یادت باشه اما منو به عنوان یه غریب خیلی راحت قبول کرد یادته ... دیگه از اون بعد همیشه میامدم دنبالت و وقتی منو به خونه دعوت میکردی در اصل داشتی کمکم میکردی قولی که به اما دادم رو انجام بدم ...
سوالی دیگه هست در خدمتیم!؟
-"این حجم از اطلاعات داشت به مغزم فشار میاورد ... من تمام مدت بدون اینکه چیزی بدون اپا رو قضاوت کردم متهم کرد به همه چی حتی مرگ اما ... در صورتی که اون تمام مدت داشت ازمون محافظت میکرد ‌.... دستمو رو دسته ی مبل میزارم اروم بلند میشم سمت در حرکت میکنم که یهو سرم گیج میگره و داشتم میافتادم که با گرفتار شدن بازوم مانع میشه سرمو بالا میارمو با قیافه نگران جونگمین مواجه میشم"
+جیمین .... جیمین عزیز چی شدی ؟ حالت خوبه؟
-"صد مواقمتم شکست و اشکام پشت هم جاری میشد و زجه ها دردناک میزدم ..... جونگمین منو تو بغلش میفشرد و دست روی موهام میکشید"
+شیششش ... اروم باشه جیمین !
-من احمق ... تمام مدت ....هق قضاوتش کردم متهمش کردم به همهچی ازش هق متنفر بودم جوری که دو بار حتی ارزوی هق  مرگشو کردم ...‌ من خیلس احمقم ... خیلی ....هق
+هیششش جیمین اشکالی نداره پدر ازت ناراحت نیست اون از اولشم قصدش همین بود الان جفتشون کنار همن و این یعنی خوشحالن اونا دارن از بالا نگامون میکننا نمیخوای که جلوی اما ابهت بریزه ...‌
-"به لباسش چنگ زدم و خودمو بیشتر تو بغلش جا دادم"
-هیچوقت ترکم نکن ... هیونگ ....
+قول میدم جیمینا ... تو دیگه الان پیش منی ...
.
.
.
-هیونگ جدی میگم من دیگه حالم خوبه نیاز نبود بگی دکتر بیاد ...
+حرف .....
-باشه حرف نمیزنم ....
#خوب اقای پارک ایشون مشکل خاصی ندارن فقط به شدت کمبود ویتامین دارن و بهتر بیشتر غذا بخورن و تا جایی که امکان داره استرس ازش دور باشه اگم ورزش بکنن‌که چه بهتر ...
+خیلی ممنون ....
+"به دکتر که سمت در میرفت نگاه کردم و با نگام بدرقش کردم ... با صدای جیمین توجهم بهش جلب شد"
-هیونگ...
+جانم!؟
-از کجا فهمیدی .....
+چیو.؟؟
-همیکنه کجام!؟
+اها ... هوسوک نامجون دیگه .....
-اها ... صبر کن .... وات ... ده فاخ ... تو هوسوکو نامجون از کجا میشناسی ....
+شت یادم رفته بود اینو بهت بگم ... وقتی که بزرگتر شدی و رفتی دانشگاه منم کارام تو باند زیاد شدو نمیتونستم ازت مواظبت بکنم .... متوجه شدم که نامجون و هوسوک دقیقه تو داشنگاه تو  و درس میخونم برای همین با نفوذی که داشتم تو یه خوابگاه انداختمتون و باهاشون هماهنگ کردم که بهت نزدیک شن ....
-از کجا میشناسیشون ....
+از وقتی هشت سالم بود اومدم تو باند ....
-میدونی به چی فکر میکنم الان....
+به چی؟
-اینکه عوض کردنه لباسه زیرمم برنامه ریزیه تو باشه ....
+از کجا معلوم ....
-وات ده ....... فاخ

1220
........................................................................
دیگه شرمنده گایز اگه پارت مزخرفی بود و اینکه ببخشید اگه اونقدر زیاد نیست و اینکه .... نمیدونم اینوپارت خوب شده یا نه 😐🏃‍♀️

ღ⦳ᴡʀᴏɴɢ (ᴠᴍɪɴᴋᴏᴏᴋ)ღ⦳Where stories live. Discover now