part 27

1.4K 229 27
                                    

-"سیگار و از پاکتش دراوردم و بینه لبام گذاشتم ... با اسمون نگاه کردم که ماه با تمام توان سعی در روشن کردن تاریک اسمان شب داشت .... روشن کردم و پک عمیقی بهش زدم ... از لبام فاصله دادمشو نگاهش کردم ... درسته ... منم از وقتی که رفتم از پیششون حالو روز خوبی نداشتم .. یه روز وقتی حالم خیلی بد بود امتحان کردم .... از هیچی بهتر بود .... همنوجور که داشتم پوکای عمیق از سیگار میکشیدم و یه دستم تو جیب شلوارم بود و به اسمون نگاه میکردم ....
به حس نشستن دستی رو شونم بدون اینکه سمتش برگردم شروع به حرف زدن کردم"
-نباید الان پیش سانگهو باشی !؟
+جیمینا بهت گفتم دیگه این لعنتی و نکش ...
-الان حوصله جنگ و دعوا ندارم جونگمین بزارش برای بعد ....
+جیمین ... من برادرتم .... دیدم که حالت توی این دوسال که برای انتقام تلاش میکردی بهتر که هیچ گاهی وقت بدتر از حال اون دوتا بود
-"با یادوری شون .... با قیافه های شکست و داغونش که جلو چشمم رژه میرفت باز داشتم حالم بدتر میشد ... سریع یه سیگار دیگه روشن کردم و بینم لبام گذاشتم و ریهامو با پوکای عمیقی که ازش میگرفتم پر دود میکردم .... چشمام رو روی هم گذاشتم تا مانع افتاد اشکام بشه ولی باعث شده چند قطر از چشمام اشک پایین بیاد و گونه های بی رنگمو تر کنه ...."
-خیلی خستم هیونگ ...‌
+"سمتش رفتم و از پشت بغلش کردم ...."
+همه چی درست میشه ... همونقدر که لشق گیتونه اسیب بزنه دور کنه نابود کنه ... میتونه ترمیم کنه میتونه باسازی کنه میتونه بهم برسونه .... جیمینا عزیزم گذر زمان همهچیز رو درست میکنه بهت قول میدم .....
-هیونگ ... بعضی وقتا میگم .... کاش واقعا .... اون موقعه که از پنجره پریده بودم مرده بودم ....
+"سریه از شجدا شدم شونه هاش گرفتم سمت خودم برش گردوندم ..."
+دیگه این حرفو نزن ... فهمیدی .. دیگه هیچی فاکی که ربط به مرگت باشه رو به زبون نمیار فهمیدیییی جیمین ....
-"اشکام یکی پس از دیگر از چشمام سقوط میکرد " خسته هیونگ خسته ... دیگه نمیکشم .....
+"محکم در اغوشم گرفتمش " بهت که گفتم گذر زمان و حضور عشق همه پی رو راست و ریست میکنه ..‌

ღ⦳ᴡʀᴏɴɢ (ᴠᴍɪɴᴋᴏᴏᴋ)ღ⦳Where stories live. Discover now