6

727 145 209
                                    


+:باشه بابا حواسم هست نیاز نیست نگران باشید

-:تو و اون داداش عزیزت هروقت اینو میگید چارستون بدن من از ترس میلرزه

+:بابااا

-:کوفت بابا... یادته آخرین بار با دوستاتون رفتید بیرون تو بهم گفتی نیاز نیس نگرانمون باشی ما میتونیم مراقب هم باشیم و آخرش چیشد از بیمارستان سر در آوردی

+:بابا اون یه اتفاق بود همش

-:عه پس اینو چی میگی یادته سال آخر دبیرستانتون بهم گفتید با یه گروه مشکل پیدا کردید گفتم لازمه بیام مدرسه گفتی نه بابا جون لازم نیست ما که کاری بهشون نداریم بعد چیشدددد روز بعدش جفتتونو با سرو وصورت زخمی توی اداره ی پلیس پیدا کردم

+:خیل خببب اصلا من غلط کردم میشه دیگه اینقد گذشته رو شخم نزنید

-:غلطو که همیشه میکنی عزیزدلم

+:بااابااا

-:حالا حرص نخور شیرت خشک میشه چیزی نداری بدی اون داداش شکموت بخوره

+:واای بابا این چه حرفیه دیگه

-:هاهاها حرف حق...بگو ببینم کجاست صداش در نمیاد

+:خوابه.. دیشب تا دیروقت بیدار بود

-:بیدار شد بگو باهام تماس بگیره دلم برای کل کل کردن باهاش تنگ شده

+:مامان چی میکشه از دستتون

-:یا شیائوجان چرا پای خانوم خوشگلمو میکشی وسط

×:جاااان

-:این صدای کیه جان؟!

+:چانه بابا... کاری نداری باهام؟!

-:نه عزیزم... مراقب خودتون باشید. باز بهت زنگ میزنم پسرم

+:شماهم مراقب خودتونو مامان باشید. فعلا خدافظ.

با قطع کردن تماس، موبایلمو روی اپن گذاشتم و به سمت پذیرایی رفتم. چان با موهای بهم ریخته کنار بک نشسته بود و با چشم های برزخی نگاش میکرد. بک بیخیال لبخند میزد بهش. لوهان و تاعو توی سکوت به اون دوتا نگاه میکردن و کریس کلا توی باغ نبود.

باکنجکاوی به اون دوتا تام و جری نزدیک شدم و رو به چان پرسیدم:چیشده چان؟!

چان نگاهشو از بک گرفت و به من داد و با عصبانیت گفت:چرا گذاشتی دیشب پیش این کوتوله بخوابم

بک زودتر از من به حرف اومد و گفت:اولا که خیلی دلت بخواد دوما غلط کردی پیشم خوابیدی من که برات دعوتنامه نفرستادم

چان یقشو گرفت و توی چشماش نگاه کرد و گفت:دهنتو ببند تا نزدم نکشتمتتت

سریع سمتشون رفتم و دست چان رو گرفتم و از یقه ی بک جدا کردم و گفتم:خجالت بکشید شما ها مثلا دوستید... این بچه بازی ها چیه هان؟!

برادر دوست داشتنی منWhere stories live. Discover now