24

563 133 182
                                    


✍ﺑﻮﻣﯿﺎﻥ ﺍﻓﺮﯾﻘﺎ ، ﺭﻭﯼ ﺗﻨﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺣﻔﺮه‌ﻫﺎﯾﯽ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﻔﺮه‌ﻫﺎ ﮔﺮﺩﻭ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ.
ﻣﯿﻤﻮﻥ‌ﻫﺎ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﺮﺩﻭ ، ﺩﺳﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﯾﻦ ﺣﻔﺮه‌ها ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﮔﺮﺩﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺸﺖ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﻧﺪ دیگر نمی‌توﺍﻧﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ بیاﻭﺭﻧﺪ...
ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺟﯿﻎ ﻣﯽ‍ﺯﻧﺪ ﻭ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ‍ﭘﺮﺩ ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﻧﻤﯽ‌ﺭﺳﺪ تا ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻫﺎﯾﯽ مشت‌اش ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ تا از ﺩﺍﻡ ﺁﺯﺍﺩ ﺷﻮﺩ. اما این کار را نمی‌کند و ﻧﻬﺎﯾﺘﺎ ﺷﮑﺎﺭ ﺷﮑﺎﺭﭼﯿﺎﻥ ﻣﯽﺷﻮﺩ...
باور و ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻏﻠﻂ ، ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺍﮔﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯿﻢ ﺁﺯﺍﺩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﯾﻢ....

ما زندانی افکار خودمان هستیم...!
.
.
.

ییبو لبخندی به صورت گر گرفتم زد و لیوانشو برداشت و گفت:کاش میشد جای این نوشیدنی تو رو بخورم خوشمزه جونم

سرمو تو یقم بردم تا صورت سرخ شدمو از دیدش مخفی کنم، ییبو دستمو گرفت و گفت:جان تو واقعا ازم خجالت میکشی

چشم هامو روی هم فشار دادم و گفتم:خب... میدونی من فقط به این جور چیزها عادت ندارم... دست خودم نیست متاسفم

دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد و گفت:منم به گفتن این حرفها عادت ندارم ولی ببین خجالت نمیکشم

+:خب چون تویی... تاحالا هیچوقت شده از چیزی خجالت بکشی شیائو ییبو؟

سرشو کج کرد و حالت فکر کردن گرفت، بعد از چند ثانیه لبخندی بهم زد و گفت :چیزی واسه خجالت کشیدن پیدا نمیکنم

+:از بس پررویی

-:میدونم، اگه پررو نبودم که هیچوقت نمیفهمیدی عاشقمی

+:خیل خب، بلند شو بریم زیاد داری حرف میزنی

-:ببینم تا کی میتونی فرار کنی جان جان

چیزی نگفتم، بلند شدم وکولمو برداشتم و سمت در رفتم، ییبو هم پشت سرم اومد و همینطور که با گوشیش ور میرفت دستمو گرفت و شونه به شونم اومد، لبخندی زدم و پرسیدم :به کی پیام میدی

نیم نگاهی بهم کرد و گفت:چانه... پرسید کجایین جوابشو دادم

اهانی گفتم وهمراه ییبو از سلف بیرون اومدیم،

توی سالن بودیم که شخصی از پشت محکم بهم چسبید و باعث شد سرجام میخکوب شم،با ترس و کنجکاوی به عقب برگشتم که با دیدن بک چشم هام گشاد شد،

بک با نگرانی سرتا پامو نگاه کرد و بعد دستمو گرفت و گفت:خوبی جان جان؟! جاییت درد نمیکنه؟!

سوالی به چان که عقب ایستاده بود و داشت بااخم به بک نگاه میکرد نگاه کردم،
چان که نگاه سوالیمو دید لبخند یه وری ای زد و با حرص گفت:نمیدونم چشه، از صبح که بلند شدیم هی گیر داده کی میریم دانشگاه میخوام جانو ببینم،...آهی کشیدو با لحن حسودی گفت:انگار تو رو بیشتر از من دوست داره، فقط نمیدونم چرا جای تو،با من وارد رابطه شده

برادر دوست داشتنی منDonde viven las historias. Descúbrelo ahora