47

599 100 31
                                    

〇🍂
به یک جفت
چشم
عاشق می‌شوی
[و] به تمامِ چشم‌های دیگر
کور...

با درد خفیفی که توی ناحیه ی پایین تنم پیچید ناله ی خفه ای کردم و بی میل چشم هامو باز کردم!

کمی زمان برد تا چشمم به نور اتاق عادت کنه! با ندیدن ییبو کنارم، متعجب و ترسیده به اطرافم نگاه کردم! کجا بود؟! چرا کنارم نیست؟! دیگه داشت اشکم درمیومد که در اتاق باز شد و قامت ییبو توی چارچوب در نمایان شد!

درحالی که گوشیش کنار گوشش بود وارد اتاق شد و سمت کمد لباسها رفت!

-من امروز نمیتونم بیام...

...

-حال جان خوب نیست باید بمونم کنارش... میشه فردا همو ببینیم؟!

...

-باشه باشه فردا همو میبینم!

با اخم های توی هم رفته بهش نگاه میکردم! با برگشتنش سمتم و دیدن چشم های بازم، لبخندی روی لبش نشوند و سمت تخت اومد:بیدار شدی جان جان

بی توجه به سؤالش به موبایلش نگاه کردم و گفتم:با کی حرف میزدی؟! همون دختره ی بچ؟!

-جان جان

نگاهمو به صورت متعجبش دادم و اخم کرده نگاهش کردم!میتونستم بفهمم انتظار همچین حرفی و از من نداره اما واقعا از اون دختر خوشم نمیومد!

آهی کشید و کنارم روی تخت نشست! دستمو توی دستش گرفت و با ملایمت گفت:نه عزیز دلم با جو حرف نمیزدم... بازرس لی بود ازم خواست برم پیشش

+بازرس لی؟!

-آره عزیزم... دیروز پیشش بودم کارمون نصفه موند

+کدوم کار؟!

خم شد و بوسه ای روی گونم کاشت و گفت:فعلا بزار به عشقم برسم بعد برات کاملشو تعریف میکنم باشه

سرمو تکون دادم که لبهامو کوتاه بوسید،و عقب کشید، موبایلشو روی تخت کنارم گذاشت و از روی تخت بلند شد و سمت حموم رفت!

با رفتنش نگاهی به موبایل انداختم، با حس کنجکاوی موبایلش رو برداشتم و صفحه رو روشن کردم! با دیدن عکسم روی بک گراند گوشیش لب هام کش اومدن!

با رفتنش نگاهی به موبایل انداختم، با حس کنجکاوی موبایلش رو برداشتم و صفحه رو روشن کردم! با دیدن عکسم روی بک گراند گوشیش لب هام کش اومدن!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
برادر دوست داشتنی منWhere stories live. Discover now