70

361 115 65
                                    

〇🍂
در واژه‌نامه‌ی من
واژه‌‌یی غیر از تو
وجود ندارد

جان سرشو بالا آورد و نگاه خسته شو بهم دوخت!

نگاهم قفل چشم‌های تاریک و خستش شد سرجام خشکم زد!

دلم گوای بد میداد! قلبم از شدت ترس محکم میکوبید...توی ذهنم تمام سناریوهایی که میتونست اتفاق افتاده باشه و جان رو به این حال و روز انداخته باشه چیدم!

از مزاحمت‌های یانگ گرفته تا فهمیدن ماجرای من... اما این ممکن نبود مگه نه؟ اینکه جان متوجه‌ی حقیقت تلخی که پشت هویتم بود شده باشه آخرین چیزی بود که میخواستم!

با قرار گرفتن جیانگ کنار جان، بالاخره قفل نگاهمون شکسته شد و جان سرش رو سمت جیانگ چرخوند و لبخند خسته ای بهش زد و گفت:من خوبم گاگا...

جیانگ اخمی روی چهرش نشوند و با لحن تقریبا عصبی‌ای غرید:تو به این میگی خوب شیائو جان؟ مکثی کرد و اینبار با غیض ادامه داد:تو اصلا متوجه ی وخامت حالت...

+من خوبم گ...

به طرز عجیبی جان به سرفه افتاد و انگار که سرفه هاش متوقف نمیشدند!
با سرخ شدن صورتش سریع سمتشم رفتم و بازوشو گرفتم!

-جان...

جیانگ گا کمر جانو نوازش میکرد و از خشم لبشو به دندون گرفته بود!

بالاخره جان اروم شد و نفس راحتی شد
بهم تکیه داد انگار میدونست جیانگ میخواد باز بهش غر بزنه که با بی حالی گفت:ییبو میشه کمکم...

قبل از تموم شدن حرفش، درحالی که هنوز گیج بودم و توی مغزم در حال خودخوری بودم که چرا جان این روزها اینقدر بد حال شده، زیر بازوی جان رو گرفتم و بی هیچ حرفی سمت خونه راه افتادم.

خوشبختانه مامان و بابا توی پذیرایی نبودن وگرنه با دیدن حال جان حتما نگران میشدن!

با رسیدن به اتاق، جان رو روی تخت نشوندم و از توی کشو قرص هاشو برداشتم و همراه اب بهش دادم!

جان نگاهی به چشم هام انداخت و بعد نگاهش رو ازم گرفت و با گرفتن قرصها و لیوان اب مشغول خوردنشون شد!

کنار تخت ایستادم و درحالی که با انگشتهای دستم بازی می‌کردم به صورت رنگ و رو پریده ش خیره شدم!

دنبال سوالهای ذهنم بودم! اینکه چرا جدیدا قرصهای که جان مصرف میکنه بیشتر شده؟ چرا تعداد دفعاتی که این قرصها رو میخوره افزایش پیدا کرده؟ چرا حالت تهوع داشت؟ چرا گیج بود؟ اصلا چرا جان باید با همچین وضعیتی برگرده خونه! جیانگ چرا باهاش بود و داشت درمورد چی حرف میزد؟!
خیلی سوال داشتم اما میترسیدم دنبال جواب سوال‌هام بگردم! میترسیدم با فهمیدن پرسش‌هام دغدغه های ذهنیم بیشتر از قبل بشه!

برادر دوست داشتنی منWhere stories live. Discover now