31

587 121 175
                                    


‍ 〇🍂
اختیاری ندارم
تو آفتابی و
قلب‌ام
گلِ آفتاب‌گردانی دیوانه.

★★★★★

لا أملكُ خياراً
‏أنت شمسٌ
‏وقلبي
‏زهرة عبّادٍ مجنونة.

■شاعر: #عدنان_الصائغ

لبخندی به روش زدم و با لحن مودبی گفتم:فکر کنم اشتباه اومدید

مرد موبایلشو بالا آورد و نگاهی به صفحه اش کرد، بعد از چند ثانیه، سرشو بالا اورد و گفت:اما آدرس همینجاست

با پیچیده شدن دستی دور بدنم نگاهم رو از مرد مقابلم گرفتم و به ییبو که بهم آویزون شده بود دادم و با غر گفتم:ییبو اذیت نکن

بینیشو بالا کشید و با لحن لوسی گفت:اذیتت نمیکنم که عشقم

سری تکون دادم و رو به مرد کردم و گفتم:متاسفم اما ما اینجا آقای وانگ نداریم

-:داریم

با تعجب به ییبو نگاه کردم! منظورش چیه؟

ییبو همینجوری که صورتشو به لباسم میمالوند گفت:با اون پیرمرد کار دارع

بی توجه به مرد لپش کشیدم وبا اخم گفتم:تو که خوابت میاد چرا بلند میشی دنبالم راه میفتی پاپی کوچولو

-:خب میخوام بغل تو بخوابم

رومو ازش گرفتم و به مرد دادم،

+:خیلی متاسفم، من فامیلی آقای یوهان رو نمیدونستم، بفرمایین داخل

مرد نگاه گیچش رو از ییبو گرفت و گفت:ام میشه بگید بیان بیرون

قبل از اینکه جوابشو بدم ییبو گفت:نه خوابه، بهتره تو بیای داخل

مرد نگاهی به ماشینش کرد و گفت:خب پس اجازه بدین من دخترم رو بیارم

سرمو تکون دادم، مرد با عجله سمت ماشینش رفت،

با رفتنش، کاملا سمت ییبو چرخیدم و توی بغلم گرفتمش، بوسه ای روی موهای ابریشمیش گذاشتم و با عشق گفتم:پاپی کوچولوی دوست داشتنی من

بینیشو به قفسه ی سینم مالوند و نق زد:جان جان، من اسم دارم اینقد لقب بهم نده

+:نمیخوام

-:لجباز

+:واو ببین کی به کی میگه لجباز

-:جان جان اذیتم کنی همینجا میگیرم میچسبونمت به دیوار و تموم بدنتو کبود میکنم

با خنده ازش فاصله گرفتم و گفتم:هییی داری خطرناک میشی

لبهاشو آویزون کرد و دوباره خودشو بهم چسبوند و گفت: خوابم میاد

دستمو لای موهای بهم ریختش بردم و بدتر بهشون ریختم و گفتم:باشه عزیزدلم

با صدای پا، نگامو از ییبو گرفتم و به مرد دادم،

برادر دوست داشتنی منWhere stories live. Discover now