37

467 107 124
                                    

اگر که وطن دوم‌ام را در چشمان تو نمی‌دیدم،
این دنیا دروِغی بیش نبود.

■شاعر: #نزار_قبانی [ سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ ]

با لبخند به چانبک نگاه میکردم،از اینکه دوباره کنار هم میدیدمشون خوشحال بودم،

نگاهم رو از چانبک گرفتم و به ییبو که کنارم نشسته بود و با گوشیش ور میرفت دادم، نگران بودم،

چیزی که ذهنمو مشوش کرده بود و باعث نگرانیم شده بود، درد فاکی قلبم و اون قرصی بود که ییبو بهم داد، خودم میدونستم اون قرص برای چی مصرف میشه اما نمیتونستم درک کنم که چرا ییبو همچین چیزی رو با خودش داره و چطور بدون هیچ سوالی ازم فهمید مشکلم چیه و اونو بهم داد؟!
یعنی ممکن بود ییبو مشکلی براش پیش اومده باشه و ازم پنهون کرده باشه؟ (جان خنگ وارد میشود!)

~جااان

با داد لوهان، رشته ی افکارم پاره شد و گیچ نگاهش کردم،

~ کجایی پسر؟

نگاهم به چهره ی کنجکاو ییبو افتاد، لبخندی به روش زدم و در جواب لوهان گفتم:همینجا...

لوهان به لیانگ و فی که کنارمون ایستاده بودند و به من نگاه میکردن اشاره کرد و گفت:این دوتا اومدن ازت چیزی بپرسن!

سوالی بهشون نگاه کردم که فی پرسید: تو و استاد سهون از هم جدا شدین؟

ییبو چنگی به دستم زد که باعث شد اخم هام توی هم بره، نمیدونم چرا هر بار اسم سهون میاد قاطی میکنه! هوفی کشیدم و رو به فی گفتم:چرا باید جدا شده باشیم؟!

فی به لوهان اشاره کرد و گفت: دوستت امروز رسما داشت مخ استادو میزد اما تو هیچ واکنشی نشون ندادی،...

لبخندی زدم و مابین حرفش پریدم و گفتم:این یه موضوع کاملا شخصیه اما الان که خیلی کنجکاوی بهت میگم،

به لوهان که با تعجب نگاهم میکرد چشمکی زدم و ادامه دادم:من و سهون، علاقه داریم به تریسام و لوهان میدونه و حالا میخواد بشه اون نفر سومه، فهمیدی!؟

فی چند ثانیه با بهت و تعجب نگاهمون کرد و بعد با من من گفت:ببخشید مزاحمتون شدم

با تموم شدن حرفش دست لیانگ رو که هاج و واج به من نگاه میکرد گرفت و سمت خروجی سلف کشید

با رفتنشون، صدای خنده ی چانبک و ییبو بلند شد، ییبو مابین خنده هاش گفت:هوو جان جان، نمیدونستم تریسام دوست داری...

با حرص لگدی به پاش زدم که مابین خنده آخی گفت و خودشو سمتم کشید و با صدای آرومی کنار گوشم، گفت:ولی شرمنده من نمیتونم اجازه بدم شخص سومی وارد رابطه مون بشه و چیزی که تماما مال منه رو نصف کنه!

برادر دوست داشتنی منWhere stories live. Discover now