با صدای لرزون گفتم: «میشه لطفاً ... یه کم توضیح بدین. یعنی قراره چی بشه. رابطه ما چطوری قراره پیش بره خانوم؟»
مرجان از لای یکی از دفترهای روی میزش، چندتا ورق کاغذ بیرون کشید، یکی دوتاش رو جلوی من گذاشت و باقیش رو سوا کرد.
«اول از همه قراره بری توی قفل. هیچ تخفیفی هم از این بابت نمیدم بهت. تا وقتی کنترل ارگاسمت رو نداشته باشی به دردِ من نمیخوری. پس ... چی شد؟»
«چستیتی ...»
«آ باریکلا ... کیرت میره توی چستیتی. خود ارضایی ممنوع. پورن ممنوع. دنبال سکس و دوست دختر هم نمیری. این تا اینجا ...»ته سیگارش رو خاموش کرد، نخ بعدی رو آتیش زد و ادامه داد:
«باقیاش هم خیلی روشنه. فکر کن اومدی کلاس. ثبت نام کردی و باید یه مدت هر هفته منظم بیای پیش خانوم معلم. واسه این کار هم تقویم خودم رو برات میفرستم. روزهایی که مشخص شده میای برای سِشِن. دو تا سه ساعت کار داریم ما هر دفعه باهم. قراره یاد بگیری چطوری جندهپسرِ خانوم رضایی باشی. و این یعنی من باهات همه کار میکنم. هرکاری صلاح بدونم انجام میدم. از گاییدن مقعدت تا شلاق و فِیسسیتینگ. همهچی. اونقدر این روند پیش میره تا یه روز بگم خب آرمین ... من ازت راضیام. میتونی حالا بیای به من خدمت کنی.»وقتی برای چند ثانیه طولانی هیچی نگفتم، مرجان به کاغذی که روبروم گذاشته بود اشاره کرد و یه خودکار به دستم داد.
«همه این حرفهایی که گفتم رو این تو نوشتم. بخون. امضا کن. تا بعد بگم چیکار کنی.»
یادِ حرف بابام افتاده بودم که همیشه میگفت باید قبل امضا کردنِ چیزی خوبِ خوب بخونمش. دقت کنم که چی گفته، چی نوشته که یه وقت بعداً از من و حقوقم سوءاستفاده نشه. یاد این موضوع افتاده بودم و مسخره بود اگه میخواستم به "سوءاستفاده" شدن فکر بکنم. این زن عملا ًداشت زندگی جنسیِ من رو با حرف و تأیید خودم میخرید. سه صفحه قرارداد جنسی بود با فونت خیلی ریز. از همون ابتدا گفته شده بود که شخصِ سلطهپذیر تا زمانی که خانوم "صلاح" بداند در قفل چستیتی خواهد ماند. لیست تنبیهها هم همهاش جنسی و جسمی بود، و مرجان بابت کوچکترین خطاهایی هم اجازه داشت مجازاتم کنه.
«خب؟ تموم شد؟ یا میخوای باز بری سه هفته هم در این مورد فکر بکنی؟»
«خانوم ... میدونم که شما از این موضوع خوشتون نمیاد ولی من دائم به این فکر میکنم که چطور وقتی مامان و بابام برمیگردند، اینقدر راحت به آپارتمان شما رفت و آمد کنم.»
«همین؟»
«همین...؟ یعنی ... منظورتون اینه که ...»
«میگم همین بوده مشکلت این همه مدّت؟ سه روز رفتی توی غار که به این فکر کنی آخه؟»
«بله خب ... خیلی بهش فکر میکردم. موضوع راحتی نیست هیچوقت. و در مورد چستیتی هم ... نمیدونم شاید به این فکر کردم که اگر بعدها خواستم سکس رو تجربه کنم با نظارت شما ... »
«سکس؟»
«یعنی مثلاً اگه یکوقت ... نمیدونم ...»
«چی رو نمیدونی؟ میگی سکس ... خب. ساده است. بگو با کی قراره سکس کنی؟»
«هیچکس. فرضی بود ...»
«همون فرضی. فرض کن و بگو. تخیل کن. بگو کی ... کی رو میخوای با این شومبولِ ده سانتیت بکنی؟ توی کُسِ کی میره این یه ذره؟»
«خانوم ...»
«چیه؟ سرخ شدی باز ... بابا خجالت نکش آرمین! سایزت همینه. کوچیکی. بدرد گاییدنِ کُس و کون زنونه نمیخوری. ولی باز بیا جوابِ منو بده ... بگو کدوم دختری حاضره با تو سکس بکنه؟ اگر سکس کردنِ نرمال مال آدمهایی مثل تو بود که ما الان این حرفارو نداشتیم باهم.»
![](https://img.wattpad.com/cover/233802343-288-k936903.jpg)
YOU ARE READING
Humiliate Me | تحقير
Fantasyبا هر ضربهای که به پشتم میزد و بیرحمانه اسپنکم میکرد ، مقاومتم رو بیشتر میکردم که کمتر بلرزم. درست مثل یه خواب عجیب و غریب که آدم یکهو به خودش میاد و میبینه وسطِ خوابه ، بیحرکت تسلیم شرایط شده بودم. زانوهای سفتش رو زیر شکمم احساس میکردم ؛ پاهام...