اینبار من اونی بودم که کلاس دوم بود و تو حالا توی مقطع تحصیلیِ سوم به سر میبردی. توی اتاقت نشسته بودیم و بعد از اینکه حدوداً دو ساعت باهام ریاضی کار کردی، خواستیم تا یکم استراحت کنیم.
_بیا یه مسابقهٔ کوچولو بزاریم جونگو. هر کدوم یه نقاشی بکشیم که همدیگه رو توصیف کنیم. هر کس که بهتر کشید یه جایزهٔ کوچولو داره، باشه؟
برات سر تکون دادم و همزمان با تو شروع کردم به نقاشی کردن داخل اون برگهٔ سفیدی که بهم داده بودی. زمانی که نقاشیم رو با فشردنِ مداد شمعیِ سبزم به ورقه به پایان رسوندم؛ برگه رو بالا گرفتم و تندتند، جوری که باعث شد چند کلمه رو لکنت بگیرم گفتم:
+م-م-من تموم کردم! نکِش... نکِش ش-شازده!
بلند خندیدی و دستهات رو به نشونهٔ تسلیم بودن بالا بردی. ورقهای که توش نقاشی کرده بودی رو توی هوا بلند کردی و من تونستم تصویری از خودم ببینم که موهای صاف و چتریم رو روی پیشونیم کشیدی، به حدی که چشمهام زیاد دیده نشن. دستم رو روی دلم گذاشتم و بلند خندیدم، چون خیلی من رو بامزه نقاشی کرده بودی.
بعدش؛ من نقاشیم رو بهت نشون دادم و تو چند دقیقه همونطور با حیرت بهم چشم دوختی. انگار که توی چند سانتیمتریِ خودت شهاب سنگِ در حال سقوط دیدی!
زمانی که ازت پرسیدم، با خنده گفتی:_جونگوی وانیلی، من بهت گفتم از همدیگه نقاشی بکشیم یعنی تو باید از من میکشیدی نه از خودمون!
با اینحال بهم لبخندی گشاده زدی که دندونهای ردیفت رو نشون میدادن و چشمای خمارت رو چین مینداختن. در بچگی نمیدونستم این چه معنی ای میده اما توصیف کردنِ خودم و تو رو توی ما میدیدم. تو از همون موقع جزوی از من بودی، جزء بزرگی از کلِ وجودِ کوچیک و کودکانهام که الان بزرگتر شده...
شاید اون دقیقترین زمانی بود که فهمیدم معنای کلمهٔ ما واقعاً چیـه!••••••••••••••••••••••••
جونگکوک خیلی کیوته، مگه نه؟ 🥲
(تایید کنید)
*به آرامی چاقو را زیر گلو میگذاردیه نکته هم اینکه ممکنه توی پارتهای بعد ببینید یه سری جملهها مربوط به آینده و حال هست، واسهٔ اینه که خاطرات همون زمان خودشون نوشته نشدن بلکه بعد از سالها یادآوری و ثبت شدن، توی فیک هم دلیلش رو هم میفهمید که چرا.
د
یروز یادم رفت آپ کنم...
بازگشاییِ مدارس رو هم به اون دسته از عزیزانی که میرن مدرسه رو هم تسلیت میگم!یعنی یه ووت و کامنت توی آسمونِ واتپد نصیبِ ما نشه؟
![](https://img.wattpad.com/cover/345988089-288-k613342.jpg)
YOU ARE READING
𝖬𝖾𝗆𝗈𝗋𝗂𝖾𝗌 𝖮𝖿 𝖴𝗌 ✔︎「VK」
Fanfiction[خاطراتِ ما] [بیاید داستانِ از آشنایی تا پایان، لحظات تلخ و شیرینی که جونگوی وانیلی و شازده تهیونگش تجربه کردن رو؛ از زبون دفتر خاطراتِ جونگکوک بشنویم!] 📒 ≘ کاپل↜ ویکوک 📒 ≘ ژانر↜ بی اِل ٫ داستان کوتاه ٫ درام ٫ برشی از زندگی ٫ فلاف ٫ خاطرات 📒...