اون روز، توی هوای بهاریِ مِی روی نیمکتِ پارک نشسته بودیم و تو از بستنیِ توتفرنگی و من از بستنیِ وانیلیم لذت می بردم. ساعت دور و برِ چهار بود و آفتاب با حرص؛ نورش رو روی ما میانداخت و کلههامون رو داغ میکرد.
لیسی به بستنی خودت زدی و قطرههایی که قرار بود بچکه و دستت رو چسبناک کنه رو بلعیدی. بعد از چند دقیقه سکوتِ بین ما که با آواز پرندههای کوچولو روی شاخههای درختها سپری شد، بالأخره ازم سوال کردی:_جونگو وانیلی، میدونی سکس چیه؟
گیج شده، سرم رو به طرفات چرخوندم و به نشونهٔ ندونستن شانههام رو بالا انداختم و دوباره به لیسیدنِ بستنیم مشغول شدم. لبت رو به نرمهٔ گوشم چسبوندی و پر فشار نفس کشیدی تا قشنگ صدای دم و بازدمات رو کنار گوشام بشنوم و زیر گردنم حسش کنم.
_امروز بچهها داشتن یواشکی توی کلاس دربارهش حرف میزدن. انگار زوجها انجامش میدن تا عشق بینشون عمیقتر از چیزی که هست بشه. اینجور که فهمیدم توی سکس لخت هم هستن. یهسری ها میگن درد داره ولی از طرفی خیلی هم حال میده، مخصوصاً برای مرد ها...!
حرارتی که باعثش خوردن نورِ آفتاب به پاهای نیمه پوشیده از شلوارکم بود، انگار که بالا اومد و لالهٔ گوشام رو قرمز کرد. و کاری کرد که اون قسمت به آرومی گز گز کنه. بزاقم رو با خجالت قورت دادم و به کاشی های زمین زل زدم. صدام موقع حرف زدن باهات خیلی پایین بود، در حدِ یه لب زدن یا حتی زمزمه.
+فقط زن و مرد ها انجامش میدن؟ همینی که گفتی رو.
لب پایینت رو آویزون کردی و سرِ گردی شکل اسکوپ بستنیِ قیفی رو توی دهنت فرو بردی و محکم مک زدی، یه ابروت رو برام بالا انداختی و دستت رو پشتم، روی میلهٔ صندلی قرار دادی.
_نمیدونم، من که از بچهها اینطور شنیدم. ولی اگر هم نباشه فرقی به حالِ تو میکنه جونگو وانیلی؟ هوم؟
اون "هوم" آخر رو با شیطنت زمزمه کردی و گردنت رو پایین آوردی تا صورتم که کم مونده بود توی کاشیهای زمینِ پارک فرو بره رو ببینی. با دست آزادم که باهاش بستنی رو نگه نداشته بودم چشمام رو کاور کردم و با شرمزدگی بابت سوألی که پرسیدم لبم رو گزیدم که باعث خندهت شد. ولی بابتش پشیمون نیستم چون دلیلی بود که تو بخندی و هنوزم که هنوزه عاشق اون تک خندههات هستم. خودت که بهتر میدونی شازده!
•••••••••••••••••••••••
حالا چون صرفا توی مقدمه نوشتم اسمات نداره بنا بر این نیست که کلا حرفی از این مقدسیجات قرار نیست زده بشه! ( ‾́ ◡ ‾́ )ستاره را مالش داده و سپش به چپتر بعد بروید🤌🏻✨
![](https://img.wattpad.com/cover/345988089-288-k613342.jpg)
YOU ARE READING
𝖬𝖾𝗆𝗈𝗋𝗂𝖾𝗌 𝖮𝖿 𝖴𝗌 ✔︎「VK」
Fanfiction[خاطراتِ ما] [بیاید داستانِ از آشنایی تا پایان، لحظات تلخ و شیرینی که جونگوی وانیلی و شازده تهیونگش تجربه کردن رو؛ از زبون دفتر خاطراتِ جونگکوک بشنویم!] 📒 ≘ کاپل↜ ویکوک 📒 ≘ ژانر↜ بی اِل ٫ داستان کوتاه ٫ درام ٫ برشی از زندگی ٫ فلاف ٫ خاطرات 📒...