حقیقتاً اون زمانها خیلی با وجودِ درسهایی که باید یکسره میخوندم و مرور میکردم مزخرف بود اما وجودِ تو، توی زندگیم یکمی قابل تحملترش میکرد. باید بابت این موهبت از مسیح متشکر باشم!
من باید حتماً اون آزمونِ ورودی رو برای دانشگاهی که میخواستم قبول میشدم! پس میخوندم و میخوندم و میخوندم...هر از گاهی که خیلی خسته میشدم بهت پیام میدادم که بیای با هم تماس بگیریم و هم رو ببینیم، البته گاهی هم تو انجامش میدادی. به هر حال اونقدر هم مهم نبود که چه کسی دقیقاً انجامش بده!!!
ده دقیقه بعد از اینکه بهت گفتم بیا تماس بگیریم، گوشیم ویبره رفت و اسمِ "شازده تهیونگیِ من" روش ظاهر شد.
تو پارسال آزمون داده بودی و وارد یکی از دانشگاههای رده بالای مهندسی شدی، از همون اول هم عشقت به هندسه و ساختمانسازی آشکار بود، البته بیشتر برای من. خوابگاهت توی سئول بود و از بوسان فاصلهی نسبتاً زیادی داشت.چهرهت خیلی بالغ و جذابتر از قبل شده بود، هر روز همینی. حتی الان! خب ممکن برات خندهدار باشه ولی هنوزم از نظرِ من همینی! جذاب، باهوش و مهربون... البته که نمیشه صفاتِ تو رو توی سه کلمه توصیف کرد ولی بگذریم...
صدای یونگی از اونورِ اتاق میومد، آخه اونم با تو هماتاقی شده بود و با هم درس میخوندید، چقدر اون لحظهها عمیقاً دلم میخواست پیشت میبودم.
_خب جونگو وانیلیِ من، بگو ببینم. درسها چطوری پیش میره؟
نفسمو فوت کردم و با استرس جوابتو دادم.
+راستش... هفتهٔ دیگه آزمونه. خیلی مضطربم، به نظرت میتونم قبول بشم؟
_البته که میتونی وانیلِ شازده، من بهت ایمان دارم!
••••••••••••••••••••••••••••
گوگولیها در حال تحصیل (๑˙ー˙๑)خب خب... یه خبر دارم و اونم اینه که کمتر از ده پارت به پایان خاطراتِ ما مونده، مرسی از کسایی که همچنان با من موندن و کامنتهای خوشگل و ووتهای درخشانشون رو نثار ابن بوک کردن💕
حالام یه ستاره بده و بعد یه چصه کامنت بذار و برو دلاور😔😂
YOU ARE READING
𝖬𝖾𝗆𝗈𝗋𝗂𝖾𝗌 𝖮𝖿 𝖴𝗌 ✔︎「VK」
Fanfiction[خاطراتِ ما] [بیاید داستانِ از آشنایی تا پایان، لحظات تلخ و شیرینی که جونگوی وانیلی و شازده تهیونگش تجربه کردن رو؛ از زبون دفتر خاطراتِ جونگکوک بشنویم!] 📒 ≘ کاپل↜ ویکوک 📒 ≘ ژانر↜ بی اِل ٫ داستان کوتاه ٫ درام ٫ برشی از زندگی ٫ فلاف ٫ خاطرات 📒...