آزمون خوب بود، البته خب بازم یه سری اشکالات داشتم. ولی همهی اینها اون دقیقه هیچ فاکینگ اهمیتی نداشت. چون بلافاصله بعد از اینکه از جلسهی آزمون بیرون اومدم، متوجه شدم تو گوشهٔ راهرو ایستادی. با یه دستهگلِ رز که قرمزیشون از چند کیلومتری چشم رو خیرهی خودش میکرد.
اون لحظه انگار تمامِ خستگیِ آزمون از بدنم پر کشید و جاش با آرامش پر شد. خیلی وقت میشد که ندیده بودمت، چیزی حدودِ ده ماه!
تو سرت با درسها و ارائههات گرم بود و منم کم پیش میومد تا باهات در ارتباط باشم چون خودمم سخت مشغولِ درس خوندن بودم و تو هم از صبح کلاس داشتی و مسلماً خیلی اوقات خسته بودی. ولی با این وجود هنوز هم سعی میکردیم تا رشتههای ارتباطیمون رو نگه داریم تا به همین سادگیها پاره نشه. حتی دوری هم نمیتونست ما رو از هم جدا کنه!زمانی که بیتوجه به افرادی که توی سالن قدم میزدن، به سمتت دویدم و با جیغِ خفه و از سرِ هیجانی توی بغلت فرو رفتم، فکر نمیکردم اینقدر دلم برای گرمای بدنت موقعِ چسبیدن به بدنِ من تنگ شده باشه...
دست خودم نبود ولی با حس کردنِ ضربان قلبت از روی لایههای لباسی که پوشیده بودم قطره اشکی از چشمام پایین ریخت که بهم یادآور میشد چقدر نزدیکی بهت اعتیادآوره و دور بودن از تو مزخرف..!گل رو بهم دادی و نامحسوس سرم رو بوسیدی. انگشتای گرمت به آرومی پوستم رو نوازش کردن، صدات حتی بمتر از اون چیزی بود که توی تماسهامون به گوش می رسید. عمیق و گیرا... مثل اقیانوسی تهیونگ.
تشکری ازت کردم و گلا رو بو کشیدم. بوی رز...
آرامبخش و تسکیندهنده بودن...
به چشمهای کشیده و خمارت زل زدم، اگه بیشتر نگاهت میکردم مطمئن بودم غرق میشدم. توی احساسات، عشق و محبتِ تو!دستم رو گرفتی و به بیرونِ ساختمون رفتیم، به محض اینکه سوار ماشینت شدیم؛ حتی اجازه ندادی به درستی ظاهرش رو آنالیز کنم و مستقیماً لبهات رو به لبام کوبوندی. با حرص و تشنگی میبوسیدی... میتونستم دلتنگی رو توی حرکاتت ببینم.
از اعماقِ گلوم صدایی مثل خنده در آوردم و پشت گردنت رو نوازش کردم، موهای اون قسمت کُرک مانند و تیز بودن، انگار که تازه با ماشینِ اصلاح کوتاهشون کرده بودی.عاشق وقتهاییم که صدای چسبیدن و جدا شدنِ لبهامون رو میشنوم، انگار تحریکم میکنه تا با قدرت بیشتری به بوسیدنت ادامه بدم شازده. بالأخره تسلیم شدی و با نفس زدن ازم دل کَندی. لبِ قلوهای و درشتت رو که مثل قلب حالت گرفته بود به لب من کشیدی و روی لبم نجوا کردی.
_من اطمینان دارم که تو بهترینت رو انجام دادی وانیل. قطعاً نتیجهی نهایی به تلاشهات توی این چندین ماه می ارزه.
••••••••••••••••••••••••••••••
سلامی دوباره به شما خوشگلا!
حال و احوال بعد از شنیدن خبر سربازیِ نامی و جیمین و تهکوک چطوره؟ 😭
من که نابودم حقیقتاً:)
فقط به امید برگشتن جین منتظر موندم...امیدوارم که توی این ایام باقی مونده به دی بتونید خوب درساتونو بخونید و توشون موفق بشید، همچنین کسایی که کنکور دارید (از جمله خودم😃)
![](https://img.wattpad.com/cover/345988089-288-k613342.jpg)
YOU ARE READING
𝖬𝖾𝗆𝗈𝗋𝗂𝖾𝗌 𝖮𝖿 𝖴𝗌 ✔︎「VK」
Fanfiction[خاطراتِ ما] [بیاید داستانِ از آشنایی تا پایان، لحظات تلخ و شیرینی که جونگوی وانیلی و شازده تهیونگش تجربه کردن رو؛ از زبون دفتر خاطراتِ جونگکوک بشنویم!] 📒 ≘ کاپل↜ ویکوک 📒 ≘ ژانر↜ بی اِل ٫ داستان کوتاه ٫ درام ٫ برشی از زندگی ٫ فلاف ٫ خاطرات 📒...