⤳𝙿𝚊𝚐𝚎 𝟷𝟻

188 39 8
                                    

دیدِ خوبی نداشتیم، حالا جی‌هی وارد اتاق شده بود و داشت باهات صحبت میکرد، از صداش مشخص بود داره جدی حرف میزنه. تنها منظره‌ای که من و هوسوک از شما دو تا داشتیم رو فرشی و دمپایی و پاچه‌ی شلوار های خونگی و خوابتون بود. وقتی دیدی نامادریت داره در رو باز میکنه با عجله به ما کمک کردی تا زیر تختت خودمون رو بچپونیم.

دیگه رفته‌رفته داشتیم اون زیر عرق میکردیم ولی هیچکدوممون حتی جرعت نفس گرفتن هم نداشتیم چون فقط یک حرکت اضافه و نا‌به‌جا کافی بود تا همگی به فنا بریم. جی‌هی قدماش رو به سمت جلو برداشت و دقیقاً پاهاش جلوی چشم من و هوسوک و در چند سانتی‌متریِ ما ایستاد. نفس هردومون گرفت و به هم نگاه کردیم، اون از اضطراب و من از ترسِ زیادی که داشت به سکته و وحشت منجر میشد. تشک یکم فرو رفت و جی‌هی با لحن شکاک و بازخواست‌گرانه‌ای پرسید:

- این سوئتشرت واسه کیه تهیونگا؟ چرا تا حالا اینجا ندیدمش؟!

هوسوک با نگرانی بهم نگاه خیره‌ای انداخت، فقط اون بود که سوئتشرت پوشیده بود و اون رو کَنده و روی تخت انداخته بود. لب پایینم رو گاز گرفتم و دونه‌های ریزِ عرقی که پیشونیم رو پوشونده بود نامحسوس پاک کردم. صدای زیپ فلزی اومد و تو تکونی خوردی. جمع شدنِ انگشتای پاهات توی پاپوش رو دیدم. کوتاه و لحظه‌ای بود. مضطربانه خندیدی.

_واسهٔ خودمه، قبلنا خریده بودمش. این یه مدت که خونه بودم یکم کمدم رو زیر و رو کردم و یهو به چشمم خورد. بیرونش آوردم تا امتحانش کنم و ببینم هنوزم اندازمه یا نه مامان جی‌هی.

- خب الان بپوشش.

انرژیِ منفی ای که توی فضا جریان داشت به شدت قوی بود. هر سه نفرمون گرخیده بودیم و نمیتونستیم به روی خودمون بیاریم. حداقل نه تا وقتی که جی‌هی در چند قدمیِ ما بود! صدای "جیلینگ‌جیلینگ" زیپ آهنی می اومد و تو واقعاً داشتی سوئتشرت هوسوک رو میپوشیدی. چند لحظه بعد دیدم که روی پاهات چرخیدی و به سمتی که نامادریت بود برگشتی.

_خوبه فقط یکم برام تنگ شده، به هر حال خیلی وقتی میشه که اون تو مونده و ازش استفاده نکردم. الانم که دارم به بلوغ کامل میرسم و بدنم بزرگ‌تر شده.

- خب به من بده تا برات دور بندازمش!

هوسوک نفسِ عمیق و کم‌صدایی گرفت که فقط من قادر بودم تا از اون فاصلهٔ کم بشنومش. صدای "خش‌خش" اومد و سوئتشرت حالا بر اساس چیزایی که شنیده بودم روی تشک‌ات پرت شده بود.

_لازم نیست، دلم نمیاد تا زمانی که میشه ازش استفاده کرد دور بندازمش. با اینکه کوچیک شده اما ممکنه برای پوشیدنِ توی خونه و اتاقم به کار بیاد.

جی‌هی "باشه" ی کوتاهی گفت و به آرومی اتاق رو ترک کرد، البته چند دقیقه بعد لیوان آبی روی میز گذاشت و بعد در رو قفل کرد و دیگه صدای پایی که متعلق به اون باشه و باعث ترسیدن ما بشه ایجاد نشد. با نفسی گرفته که بخاطر وجود گرد و غبار زیادِ اون زیر بود از فضای زیر تختِ کوچیک و تنگِ تو بیرون اومدیم. کف دستمون رو چند بار به هم کوبیدیم تا خاک بریزه و از بین بره. عذرخواهیِ مظلومانه و صادقانه‌ای از هوسوک بابت سوئتشرتش کردی.

بهتر بود قبل از اینکه گیر بیفتیم اتاقت رو ترک کنیم. هوسوک خداحافظی ای کرد و تو ازش تشکری بابت اینکه من رو تا اینجا آورده و بهم کمک کرده، کردی. اون پایین پرید و حالا فقط من و تو مونده بودیم. برای آخرین بار قبل از اینکه ترکت کنم؛ زیر گوشم رو بوییدی و لبامون با دلتنگیِ زیادی به هم چسبید و بوسه‌ای دلچسب از هم دزدیدیم. از زیر مژه‌هام بهت نگاه انداختم. دستم رو گرفتی و با ملایمت حرف زدی.

_قول میدم تا چند روز دیگه که عصبانیت مامان جی‌هی کامل خوابید باهاش صحبت کنم، هر از گاهی شبا بیا پیشم. شبِ قبلش بهت میگم که اون روز بیای. باید دوتایی باهاش حرف بزنیم، تأثیرش بیشتره.

𝖬𝖾𝗆𝗈𝗋𝗂𝖾𝗌 𝖮𝖿 𝖴𝗌 ✔︎「VK」Where stories live. Discover now