برگشتی و خیلی یهویی بهم نگاه کردی، دست من نبود که تا چشمهای خیرهت رو خودم رو میدیدم دست پاچه میشدم و صورتم رو به سمت دیگهای بر میگردوندم! گرهٔ کراواتت رو سفت کردم و انگشتات لای موهام خزید و آروم نوازشم کردی، حس خوابآلودگی بهم دست داد اما با این وجود با اون احساس مبارزه کردم. سرمو چرخوندم و با دیدنِ جامی که از شراب سفید پر شده بود و روی میزِ کنارمون، توی یکی از اتاقهای تالارِ عروسیِ خواهرت قرار داشت ناخودآگاه اونو برداشتم.
چند جرعه که ازش خوردم سعی کردم به اون مزهٔ تلخیِ آخرش توجه زیادی نشون ندم اما چون صورتم یکم جمع شد تو خیلی راحت فهمیدی که اولین بارمه الکل میخورم و بهش هم واکنش نشون دادم. تکخندهای کردی و با گرفتنِ پایهی لیوان، اون رو ازم دور کردی. خط فکم رو بوسیدی و همونجا لب زدی:
_اینقدر یهویی ننوش وانیل! اولین بارته، اذیتت میکنه.
حس گیجیِ خفیفی بهم دست داد، چشمام رو یکم خمار کردم و زبونمو روی لبم کشیدم. به لبهای تو خیره موندم و با صدای زیری جواب دادم.
+اونو بدش به من شازده، استرس دارم. شاید بتونه حالمو بهتر کنه!
ابروت رو بالا انداختی و با صدای قابل توجهی پوزخند زدی .
_من برادرِ عروسم، تو چرا این همه استرس میگیری جونگو وانیلیِ شازده؟
انگار که همون یهذره شراب داشت بدنم رو تحت تأثیر خودش قرار میداد و قدرت فکر کردن رو ازم میگرفت، چون با انگشت اشارهم به گلوم اشاره کردم و با خماریِ ناشی از تأثیر الکلِ شراب گفتم:
+نمیدونم... اینجا داره داغ میشه شازده...
سرت توی گردنم فرو رفت و لبای نسبتاً گرمت رو احساس کردم که روی سیبک گلوم رو بوسیدن. پلکام رو روی هم فشار دادم.
مَستی از من یه احمق میساخت...
زبونت روی برآمدگیِ سیبکم رو خیس کرد و پوستم رو با ملایمت بین دندون گرفتی و کشیدی، تمام بدنم داشت داغ میشد و مغزم رو از کار مینداخت ولی من میخواستم از خودم استقامت نشون بدم. بعدش کلهت از توی گردنم بیرون اومد و با صدای عمیقتری پرسیدی:_الان که بوسیدمش بهتر شد؟
وقتی جوابی بهت ندادم منتظر کلمهی دیگهای نموندی و دوباره گلومو بوسیدی، این دفعه حتی بیشتر و خیستر. آه کشیدهای از دهانم فرار کرد که خودمم بابتش شوکه شدم. هیچوقت تا این حد واکنش نشون نمیدادم! با اینکه داشتم لذت میبردم اما با یادآوری شدنِ اینکه ما تا چند دقیقهٔ دیگه باید پایین میبودیم و تو وظیفه داشتی تا به دیگران خوشآمد بگی سریع دستامو روی سینهت که با پیراهن سفیدِ مردانه و مجلسی پوشیده شده بود گذاشتم و یکم به عقب هُلت دادم.
+تهیونگ، بسه. باید بریم پایین.
سرمستانه خندهای کردی. انگار که تو جای من نوشیدنی خورده بودی و در حالی تلوتلو میخوردی جلو اومدی و انگشتاتو خبیثانه روی سرشونهٔ کت من کشوندی و تا گردنم بالا آوردی.
_اوه! فکر کردم الکلش اونقدری روت اثر گذاشته که من رو پس نمیزنی!
صورتهامون به حدی نزدیک بود که نفسهای ذوبکنندهت پوستمو آتیش میزد. لب پایینمو گاز گرفتی و به سمت خودت کشیدی و بعدش آروم ول کردی. زمزمهت جلوی گوشام شنیده شد.
_چون شاید میتونستیم همینجا سکس کنیم وانیل!
چشمام از شنیدنِ این چیزی که گفتی تا آخرین حدِ ممکن درشت شد و به یکباره انگار کلِ اثری که اون شرابِ فاکی روم گذاشته بود پرید. شده بود چند بار بهش اشاره کنیم اما هیچوقت تو اینقدر صریح و مستقیم بهش اشاره نکرده بودی، حداقل نه دربارهٔ خودمون...
با دیدن حالت چهرهٔ من بلند قهقهه زدی و روی یکی از کاناپههایی که شکل سلطنتی داشت نشستی، نفسی گرفتی و با خندهٔ محسوسی که کلماتت رو یکم میلرزوند گفتی:_فقط شوخی بود، در هر صورت من نمیتونم با تو سکس کنم. من هیجده سالمه و تو هنوز توی هیفده سالگیت هستی، من دوست ندارم به عنوان یه پدوفیل شناخته بشم. حداقل نه تا موقعی که تو به سن قانونی نرسیدی!
دندونامو به همدیگه چفت کردم، خوب میدونستی چطور با نقطه ضعفهام بازی کنی و ورق رو به سمت خودت برگردونی. زبونمو توی لپم گردوندم و چشم غرهای بهت رفتم، پاشنهٔ دو سانتیِ کفش رسمی و چرمیم به سرامیک میخورد و صدای نسبتاً بلندی ایجاد میکرد. با رسیدن به تو آروم خم شدم و دستامو دو طرفت، روی دستههای مبل گذاشتم و شمردهشمرده اخطار دادم.
+من. دو. ماه. دیگه. رسماً. هیجده. ساله. میشم.
زبونتو شیطنتوار، جوری که میدونستی توجهمو به لبات جلب میکنه روی لب پایینت کشیدی و پوزخند زدی. دستاتو روی یقهٔ کتم گذاشتی و خاکِ فرضیِ روش رو تکوندی.
_باشه آقای هیجده ساله. منم سه ماه بعدِ تو رسماً نوزده ساله میشم، حالا هم وقتشه از سر راه بری کنار تا به عروسی برسیم وانیل.
داخل لپم رو گاز گرفتم و آروم کنار رفتم تا تو هم بتونی از روی مبل بلند بشی تا پایین بریم، مشخص بود همین الانش هم داشتیم دیر تر از موعد توی مراسم حاضر میشدیم.
•••••••••••••••••••••••
و دوباره شاهدِ شیطونیهای این دو تا کفتر عاشق هستیم🤓جونگکوکِ مست خیلی توی این فیک کیوته، قبول دارید؟ :")
ناناسه میوممیمیپیمیپیمسمووت و کامنت یادتون نره🥂❤
آلبوم کوک هم که طوفانی و خیلی گوشنواز بود!
*عر زدن میان بالشت
YOU ARE READING
𝖬𝖾𝗆𝗈𝗋𝗂𝖾𝗌 𝖮𝖿 𝖴𝗌 ✔︎「VK」
Fanfiction[خاطراتِ ما] [بیاید داستانِ از آشنایی تا پایان، لحظات تلخ و شیرینی که جونگوی وانیلی و شازده تهیونگش تجربه کردن رو؛ از زبون دفتر خاطراتِ جونگکوک بشنویم!] 📒 ≘ کاپل↜ ویکوک 📒 ≘ ژانر↜ بی اِل ٫ داستان کوتاه ٫ درام ٫ برشی از زندگی ٫ فلاف ٫ خاطرات 📒...