Four

1K 115 33
                                    

د. ا. ن هری

_ زین تو هنوزم نمیخوای بگی چرا مارو ترک کردی ؟
من پرسیدم و باعث شدم بقیه ساکت بشن و زین با شوک بهم نگاه کنه اون دهنشو باز کرد که حرف بزنه ولی صدای لیام زودتر شنیده شد
لی_ هری الان وقت این حرفا نیست
_چرا نیست؟بالاخره باید بفهمیم چرا ما رو ترک کرده ؟
لو_ هری اون تازه اومده بهتره این بحثو بذاریم برای بعد.
_نه لو من باید همین الان جوابمو بگیرم تو خسته نشدی از اینکه هر دفعه تو مصاحبه ازت راجبش پرسیدن جواب بدی که ما خودمونم نمیدونیم چرا از زندگی داداشمون به این راحتی پرت شدیم بیرون .

من اینو با صدای بلندتری گفتم در واقع داد زدم نگاهم از صورت لویی به صورت زین رفت و متوجه برق اشک تو چشماش شدم یه لحظه پشیمون شدم اما وقتی اون شروع کرد به حرف زدن سعی کردم رو اون تمرکز کنم
ز _ در واقع این من بودم که پرت شدم بیرون نه شما من ...
_اوه واقعا زین نگو که مجبورت کردن بری چون باور نمیکنم.
لی_ هری بذار حرفشو بزنه

لیام با عصبانیت غرید و من جواب دادم
_جدا لی ؟ توقع داری باور کنم که بهش گفتن از گروه بره ؟به همین سادگی ؟من نمیتو...

ایندفعه زین بود که حرف منو قطع کرد با صدایی که به خاطر گریه گرفته بود (گریه ؟واقعا؟ باورم نمیشه دارم گریه زینو میبینم)

ز _ نه احمق نگفتم بهم گفتن از گروه برم اما کاری کردن که مجبور شدم برم میفهمی مجبور شدم

اون داد زد و اشکای بیشتری از چشماش ریخت خواستم بیخیال بشم برم بغلش کنم و بهش بگم داداشم دیگه گریه نکن اما نه بذار حالا که داره حرف میزنه ادامه بدیم
_یعنی چی که مجبور بودی ؟ مشکل هرچی که بود نمیتونستی به خاطر ما تحملش کنی ؟به خاطر واندی ؟
ز _ چرا نمیفهمی ؟ من سعیمو کردم اما نمیتونستم با جونم بازی کنم میفهمی نمیتونستم.

چی؟چی داره میگه ؟ خواستم حرفی بزنم که صدای نایل منو به خودم اورد
ن_ زین؟ زین خون دماغ شدی؟

سرمو آوردم بالا و نگاهم روی صورت زین خشک شد از بین قطره های اشک رد قرمز خون بالای لبش دیده میشد اون یه لحظه تعادلشو از دست داد ولی نایل گرفتش اما زین دستش رو پس زد و به سمت دستشویی رفت و درو بست و ما پشت در وایسادیم هممون نگران بودیم
لو_ زین ,داداش حالت خوبه ؟
ز _ آ...آره خو...خوبم

زین با لکنت گفت و مشخص بود داره دروغ میگه لیام رفت جلو و خواست در بزنه که در باز شد و زین با صورت شسته بیرون اومد در حالی که یه دستمال زیر بینیش گرفته بود رنگش پریده بود و دستشو به دیوار گرفته بود تا تعادلشو حفظ کنه همه با نگرانی و ترس بهش خیره شدیم
_زین چی شد ؟خوبی؟

من با نگرانی پرسیدم و آخرش صدام لرزید
ز _ من خو...خوبم خوبم
صداش بیشتر شبیه زمزمه بود با قدمای لرزون و کوتاه به سمت سالن رفت و ما با بهت بهش خیره بودیم ولی قبل از اینکه به سالن برسه پاهاش شل شد و افتاد قبل از اینکه کامل بخوره زمین لیام از پشت گرفتش دوییدیم طرفش از حال رفته بود نایل چند دفعه آروم زد به صورتش تا بهوش بیاد ولی فایده نداشت همه هول شده بودیم لویی دویید بیرون تا ماشینو بیاره ببریمش بیمارستان اما من....

خشکم زده بود تو ذهنم فقط یه جمله تکرار میشد (تقصیر منه) (تقصیر منه)

با صدای لیام به خودم اومدم : زودباشین; هری زودباش

قبل از اینکه لیام اقدامی کنه خودم دست به کار شدم و زینو رو دستام بلند کردم نایل دویید جلوتر و در خونه رو باز کرد من بیرون رفتم لیام هم اومد درو بست دنبالمون اومد هوا سرد بود برا همین زینو بیشتر تو بغلم جمع کردم و تندتر راه رفتم وارد پارکینگ شدیم لویی منتظر تو ماشین نشسته بود لیام درو باز کرد و من نشستم و زینو همونجوری تو بغلم نگه داشتم نمیخواستم حتی یه لحظه ازش دور بشم با نشستن لیام و نایل،لویی راه افتاد با بیشترین سرعت رانندگی میکرد گریم گرفته بود سرمو بغل گوش زین بردم و زمزمه کردم :داداشی منو ببخش همش تقصیر منه تو خوب شو من قول میدم دیگه حرفی از رفتنت نزنم... خواهش میکنم....
هق هقم باعث شد جملمم نصفه بمونه نایل منو کشید طرف خودش و سرمو تو بغلش گرفت با دستش موهای زینو نوازش کرد از لرزش بدنش میفهمیدم اونم داره گریه میکنه بعداز چند دقیقه دیوانه وار به بیمارستان رسیدیم لیام درو برام باز کرد و من با بیشترین سرعتی که میتونستم رفتم تو بیمارستان
_کمک کنه یکی کمک کنهههه

داد زدم دوتا پرستار و یه دکتر با یه تخت به طرفمون اومدن زینو رو تخت گذاشتم و اونا سریع داخل یه اتاق ته راهرو رفتند خودمو روی یکی از صندلی ها انداختم و نفسمو با صدا بیرون دادم لویی کنارم نشست لیام روبرو و نایل کنارش...

هممون نگران بودیم و هنوز اشک میریختیم موبایل لویی زنگ خورد اون از ما دور شد و با تلفن حرف زد بعداز چند لحظه کوتاه برگشت و قبل از اینکه ما چیزی بگیم خودش گفت: پائول بود بهش گفتم اینجاییم گفت خودشو سریع میرسونه .
.
.
.

پ_ هی بچه ها
ما به طرف صدای پائول برگشتیم و سری تکون دادیم ادامه داد :حالش چطوره؟
لی_ هنوز خبری نشده اصلا نفهمیدیم چش شد

لیام با بغض گفت و پائول سرشو به نشونه تاسف تکون داد و زیر لب گفت :تا کی میخواد اینجوری ادامه بده ؟
لو_ هی تو چیزی میدونی که ما نمیدونیم
پ_ خب این بر میگرده به قبل از اینکه زین از گروه بره اون نمیتونست ادامه بده
ن_ یعنی چی درست حرف بزن
پ_ بذارید از اول قضیه براتون تعریف کنم ....

:' -( :' -( :' -( :' -( :' -( :' -( :' -( :' -( :' -( :' -( :' -( :' -(

خب قسمت بعدی بیشترش یا همش فلش بکه و تقریبا همه چی معلوم میشه و اینکه همونطور که اون داستانو شرطی کردم این داستانم شرطی میشه
چپتر بعد
10تا ووت
5تا کامنت

Return (Zayn)Where stories live. Discover now