nine

724 84 20
                                    

د. ا.ن نویسنده

صبح اون شبی که با هق هق های زین به پایان رفت
لویی ،هری و لیام با قرار ملاقاتی که پائول درخواست کرده بود وارد شرکت مودست شدند در حالیکه نایل به هوای مراقبت از زین خونه مونده بود و همونطور که داشت صبحونه درست میکرد به این فکر میکرد که راجب غیبت بقیه به زین چی بگه و اما در طرف دیگه سه پسر به همراه پائول منتظر اومدن آقای گرکسون رئیس شرکت مودست و هیئت مدیره بودند بعداز چند دقیقه انتظار در اتاق باز شد و پنج نفر وارد اتاق شدند :رئیس و اعضای هیئت مدیره...

د.ا.ن لویی

در باز شد و اون عوضیا اومدن الان که میدونم با زین چیکار کردن دلم میخواد بلند شم در حد مرگ بزنمشون پائول بلند شد من دستامو روی پاهای هری و لیام گذاشتم تا اگه یه درصد خواستن بلندشن مانعشون بشم همه نشستن گرکسون با اون لبخند مسخرش گفت :اوه آقایون قبلا مودب تر بودید
_آره تا موقعی که نمیدونستیم شماها یه گوله کثافت بیشتر نیستید
گفتم و پوزخندی به صورت سرخ از حرص اون عوضیا زدم
گ_ اوه آقای تاملینسون فکر نمیکنید باید مودب تر باشید ؟ بالاخره کارهایی هست که از پس کسی به جز ما برنمیاد

گفت و پوزخندی زد مرتیکه فکر کرده من کم میارم منم پوزخندی زدم و در جواب گفتم : آره میدونم از هم پاشوندن زندگی بقیه , خراب کردن یه خواننده جلوی طرفداراش و اووووه خیلی کثافت کاری کردید واقعا کسی نمیتونه اینقدر پست و کثیف باشه به جز شماها

گفتم و پوزخندم بزرگتر شد صدای خنده های ریز هری و لیامو پائول به گوش میرسید و داشتم سعی میکردم جلو خندمو بگیرم که گرکسون با صورت سرخش که ایندفعه از عصبانیت بود بلند شد و داد زد : کافیه فکر کردید میتونید بیاید اینجا به ما توهین کنید و آخرشم ما با خواستتون موافقت کنیم این جلسه همینجا تموم میشه

ما در جوابش فقط لبخند زدیم فکر کردم تا بخوان از اتاق برن تو سکوت میمونیم اما به ثانیه نکشید که هری گفت :اوه آقای گرکسون اشتباه نکنید لویی بهتون توهین نکرد فقط صفت ها و کاراییتون رو بهتون یادآوری کرد

صورت گرکسون رنگ فلفل قرمز شده بود وای اگه چند دقیقه طول بکشه دیگه نمیتونم خندمو نگه دارم و عین بمب میترکم اونا سمت در رفتن تا از اتاق خارج بشن گرکسون قبل از اینکه درو باز کنه حرفی زد که خونمو به جوش آورد
گ_ البته آقای استایلز دوستتون یه صفت منو از قلم انداخت من عادت ندارم آشغالی که میندازم دور رو دوباره بردارم

چی ؟؟این مرتیکه به زین گفت آشغال ؟؟به داداش من ؟؟؟

نفهمیدم چی شد ولی تا به خودم اومدم دیدم دارم سعی میکنم لیامو از روی گرکسون بلند کنم صورت اون مرتیکه پر خون بود و مشت های لیام بود که مرتب رو صورتش فرود میومد و بدترش میکرد بالاخره با هر مصیبتی لیامو بلند کردیم نوچه های گرکسون یا به اصطلاح اعضای هیئت مدیره که تا الان از ترس اینکه کتک نخورن جلو نیومده بودن رفتن سمت رئیسشون کمکش کردن بلندشه و از اتاق خارج شدن من برگشتم به لیام نگاه کردم که نفس نفس میزد و نگاهش به دست خونیش بود پائول اومد جلو و دستشو گرفت
پ_ ببینم دستتو درد میکنه ؟
لی_ یکم ولی ارزششو داشت خیلی وقت بود دلم میخواست قیافشو حداقل یه ذره شبیه آدم کنم

ما خندیدیم و از اون شرکت کوفتی زدیم بیرون پائول ظبط صوتی که باهاش صداهای جلسه رو ظبط کرده بود بیرون آورد و گفت :حرف مهمی زده نشد ولی حالا پاکش نمیکنم شاید بدرد خورد
هری یه زنگ به نایل زد و بعد چند دقیقه حرف قطع کرد و گفت :نایل گفت به زین گفته رفتیم خرید باید سر راه بریم یه چیزایی بخریم ضایع نشیم

لی_ خب سریع تر باید بریم رو نقشه دوم
وقتی تو ماشین نشستیم لیام گفت و ما موافقت کردیم و قرار شد پائول کارای اولیه رو انجام بده.

من این کثافتا رو با خاک یکسان میکنم یا بهتره بگم ما اینکارو میکنیم
بهش نشون میدم آشغال کیه

به خاطر نفیسه جون یه قسمت دیگه گذاشتم ولی قسمت بعد هفته دیگه کامنت و ووت فراموش نشه مرسی

Return (Zayn)Where stories live. Discover now