Twenty two

549 49 28
                                    

سلام قبل از اینکه داستانو بذارم باید بگم که میدونم گفته بودم دیروز یه قسمت کوتاه میذارم ولی نذاشتم و دلیل موجه دارم راستش کمتر از یه ماه پیش ما فهمیدیم که روده بابام زخم شده و خب عملش کردن و پنجاه سانتشو برداشتن و خب دکتر دوازده جلسه شیمی درمانی در نظر گرفته که پریروز اولیش بود و باید دو شب اونجا میموند و دیروز من رفته بودم دیدنش و نرسیدم بنویسم داستانو البته خداروشکر دکتر گفته ما تو بهتر موقعیت فهمیدیم زود عملش کردیم و خداروشکر درمانش خیلی ضعیف و بدون عوارضه بازم خداروشکر و اینکه من درحال درس خوندن برای کنکورم  پس بهم حق بدین این یکی دوماه یکم قسمتا کوتاه بشه یا آپشون دیر بشه بازم چون شما خیلی گل هستین و منو با کامنتای خوشگلتون خوشحال میکنید سعیمو میکنم دعام کنید مرسییییییی بوس بوس          
***********************      

(عکس بالا افسر ولز هستش )

د.ا.ن افسر هریسون ولز (مسئول پرونده)
از اتاق بازجویی اومدم بیرون این مرتیکه اعتراف بکن نیست تلفنو برداشتم و به دوست قدیمیم پاول خبر دادم که بازجویی گرکسون بی نتیجه بوده ولی از لج اونم که شده تا موقعی که این پسره رو پیدا کنیم تو بازداشتگاه نگهش میدارم. میرم تو دفترم و خودمو رو صندلی میندازم و چشمامو میبندم خیلی خستم این پرونده بد فکرمو مشغول کرده تو سکوت داشتم به چشمام استراحت میدادم که صدای تلفن اتاقم این سکوتو شکست زیر لب غر زدم و تلفنو برداشتم
و- بله ؟
-آقای ولز یه خانمی زنگ زده خیلی اصرار داره باهاتون صحبت کنه میگه قضیه خیلی مهمیه.

معاونم تند تند گفت و منم بهش گفتم وصل کنه قبل از اینکه من بتونم حرف بزنم صدای هراسون دختر جوونی شنیده شد
-آقای ولز من آنابت مک کنزی هستم من چند ساعت پیش دیدم که یه نفر....

صدای دختر با داد کسی قطع شد و تلفن قطع شد و من شکه به تلفن تو دستم نگاه کردم اول فکر کردم شاید بد نباشه یه سر به اون دختر بزنم ولی بعد یادم افتاد نگفته بودم رد تماسو بگیرن پس تلفنو برداشتم و به معاونم گفتم اگه اون دختر دوباره زنگ زد تماسشو ردیابی کنن و منتظر تماسش شدم
.
.
.
د.ا.ن لیام
سه تایی وارد بیمارستان شدیم لویی از پذیرش پرسید سی سی یو کجاس و ما به اون سمت رفتیم تا جایی که تونستم هری رو ته راهرو ببینم
لو-هری
لویی صداش زد و هری به سمتمون برگشت همونطور که به سمتمون میومد گفت
ه- شما اینجا چیکار میکنین ؟
ن- تو خونه که نمیتونستیم کاری کنیم از زین هم خبری نبود حداقل اینجا کنار تو باشیم
نایل با ناراحتی ناله کرد و سرشو پایین انداخت 
لی-جما کجاس؟
ه- الان وقت ملاقاته چند دقیقه وقت دادن بهش بره دس رو ببینه 
خواستیم بشینیم که گوشی لویی زنگ خورد اون کمی اونطرف تر رفت جواب داد تا مزاحمتی برای بیماران بخش سی سی یو نداشته باشه من و نایل نشستیم و هری بین ما نشست و سرشو رو شونم گذاشت و من سرشو نوازش کردم بعداز چند دقیقه لویی عصبانی تر از قبل برگشت و گفت
لو- پائول میگه بازجویی گرکسون بی نتیجه بوده اون مرتیکه دهن گشادشو باز نمیکنه
لویی تند تند نفس میکشید و اینارو با عصبانیت میگفت یعنی اون یذره امیدمون هم پرید
ه- لو آروم باش درست میشه
لو-امیدوارم
لویی آروم زمزمه کرد و کنار من نشست
.
.
.
د. ا.ن نویسنده ( یک هفته بعد )

طناب دور مچ دستاش بود با دستاش از سقف آویزون شده و همین باعث شده بود دستش بی حس بشه بدنش از سرما و ضعف میلرزید تو یه انبار سرد وتاریک  بود و فقط شلوار پاش بود چون بلیزشو اون عوضی  پاره کرده بود خون از زخمای رو بدنش میریخت فکر کرد الانه که بیهوش بشه اما شلاقی که به کمرش خورد برق از سرش پروند و دادی از درد زد ....
.
.
.
هریسون ولز 😊
زینننننن😭😭😭
چطور بود؟
فکر میکنید آنابت چیکار میخواست بکنه ؟
ووت و کامنت فراموش نشه لطفا 🙏
عاشقتونمممممممم😘

Return (Zayn)Where stories live. Discover now