Twenty

583 56 19
                                    

سه هفته بعد
د. ا.ن لویی

_نه نه امکان نداره خواهش میکنم چشماتو باز کن خواهش میکنم نهههه
با التماس دم گوشش ناله کردم و نگاهمو از صورت بی روح و سفیدش بر نداشتم منتظر یه عکس العمل بودم هرچقدر هم کوچیک ولی نه... هیچی... بدن خونیشو تو بغلم گرفتم و بازم تکونش دادم التماسش کردم که چشماشو باز کنه اما دریغ از یه حرکت کوچیک وقتی بدن سرد و خونیشو از بغلم کشیدن بیرون گریم شدیدتر شد و کمتر از چند ثانیه کسی منو بین بازوهاش کشید و اشکاش به شونه من نشست...نه... این امکان نداره...نهههه...
.
.
.
سه هفته قبل

د.ا.ن زین
لیام وارد سالن شد و گوشیشو روی میز گذاشت و با کلافگی و عصبانیت گفت: پلیس میگه گرکسون منکر قضیه شده و از اونجایی هم که هیچ مدرکی ندارن نمیتونن متهمش کنن فقط تا بیست و چهار ساعت تو بازداشتگاه نگهش میدارند
لو_لعنتی
ه_حالا باید چیکار کنیم
لی_نمیدونم ...واقعا نمیدونم

لیام جواب هری رو داد دستی رو صورتش کشید و خودشو روی کاناپه ول کرد اونا  کلافه شدن و اینا تقصیر منه...
ز_ ببین من شماها رو تو چه دردسری انداختم
ه_ چرند نگو مقصر این اتفاقا تو نیستی
هری با کلافگی جوابمو داد خواستم مخالفت کنم
که لیام گفت :بیخیال پاشید حاضر بشید شام بریم بیرون این بچه هم شاد بشه

اینو گفت و به نایل اشاره کرد با چشم غره نایل خندیدم و اون از خنده ما خندید پسرا بلند شدن که لباساشونو عوض کنن به جز لویی خواستم برم اما...
لو_زین میشه یه دقیقه بمونی ؟کارت دارم
ز- چیزی شده لو ؟
لو_نه فقط من بابت دیروز متاسفم....
ز_ بیخیال لو تو درست میگفتی تقصیر من بود
لو_نه من درست نمیگفتم شاید اگه منم جای تو بودم همینکارو میکردم ولی دیروز عصبی شدم
میدونی...امم.... منظوری نداشتم تو خوب میدونی که من چقدر دوست دارم نه؟من فقط نگرانتم
ز_ آره داداش میدونم منم دوست دارم ممنون که هستی مستر تاملینسون

بغلش کردمو اون با حرف آخرم لبخند زد و منو تو بغلش فشرد
.
.
.
پشت میز نشستیم و نگاهی به منو انداختیم گارسون خواست سفارشامونو بگیره که گوشی هری زنگ زد و اون رفت بیرون تا جواب بده ما غذاهارو سفارش دادیم و منتظر شدیم اما هری برنگشت من بلند شدم و به پسرا گفتم میرم دنبالش

د.ا.ن لویی

لو_ای بابا زین رفت دنبال هری خودشم اونجا موند؟
من با عصبانیت غر زدم چند دقیقه ای میشه که غذاهامونو آوردن ولی اون دوتا خنگ هنوز نیومدن و احتمالا غذاها یخ کرده
ن_ هری گوشیش خاموشه و زین جواب نمیده
لی_ خب من میرم دنبالشو...
لو_ نه همه باهم میریم توام الان میری میمونی
من حرفشو قطع کردم و بلند شدم نایلم سریع تکون داد و بلند شد باهم به سمت در رفتیم هوا تاریک بود و درست چیزی دیده نمیشد صداشون کردیم ولی جوابی نیومد نایل دوباره زنگ زد به هری ولی خاموش بود زنگ زد به زین و صدایی به گوش رسید لیام داشت غر میزد که بهش گفتم ساکت بشه این صدای زنگ گوشی زین بود اطرافو نگاه کردم ولی زینو ندیدم یه نور کوچیک تو چند قدمی به چشمم خورد رفتم طرفش عکس نایلو روش دیدم این گوشی زین بود از روی زمین برداشتمش و به پسرا نگاه کردم حالت صورتاشون همون حسهایی بود که من داشتم...شوک ،ترس و نگرانی...
.
.
.
نایل خمیازه کشید و چشماشو مالید لیام با کلافگی دستی روی صورتش کشید و من قهومو مزه مزه کردم ساعت هشت صبحه از دیشب هنوز خبری از زین و هری نشده من خواستم به پلیس خبر بدم ولی لیام گفت بهتره یکم صبر کنیم شاید پیداشون بشه اونا هرجا باشن با همن...نایل دوباره خمیازه کشید خب حق داره ما از دیشب که از رستوران برگشتیم هنوز نخوابیدیم و منتظر اون دوتاییم خدا میدونه اگر بفهمم برای یه چیز مسخره اینهمه وقت غیبشون زده بلایی به سرشون میارم که یادشون نره...

                         *****************
نظرتون راجع به پاراگراف اول چیه؟
کی بود ؟
این یه قسمت نسبتا جنجالیه ها دلم میخواد کامنتا زیاد باشه لطفااااا
امیدوارم دوست داشته باشید
کامنت و ووت فراموش نشه
اینم یادتون نره که من عاشقتونممممم  

Return (Zayn)Where stories live. Discover now