Eleven

693 72 12
                                    

د.ا. ن لیام
مثل هر روز از بقیه زودتر بیدار شدم ولی از جام تکون نخوردم چون سر نایل رو سینمه و زین محکم بازومو گرفته و دلم نمیخواد با تکون خوردنم بیدار بشن به صورتای چهارتا داداشام نگاه کردم چقدر آروم خوابیدن به زین نگاه کردم دیشب بعداز اینکه از پیک نیک برگشتیم بیش از حد معمول خسته بود انگار یه مسیر خیلی طولانی رو پیاده رفته باشه که خب این از علائم بیماریشه ولی مهم چیزه دیگه ایه درسته خسته بود ولی خوشحال بود ^__^
تقریبا یه ساعت بود که بیدار شده بودم سعی کردم آروم بلند بشم که بتونم دوش بگیرم و صبحونه آماده کنم آروم سر نایلو بلند کردم و روی بالش گذاشتم یکم تکون خورد ولی بیدار نشد بعد دستمو از دست زین بیرون کشیدم و آروم بدون اینکه به پای لویی گیر کنم از تخت پایین رفتم

[برا بلند شدن از تخت چه مکافاتی کشید بچه : )))]

به سمت در اتاق رفتم که صدای زنگ گوشیم بلند شد واقعا ؟الان ؟بعد اینهمه زحمت ؟کدوم احمقی نه صبح زنگ میزنه ؟
لو _ این گوشی کدوم خریه ؟مال هرکیه خفش کنه.

لویی با چشمای بسته و صدای خواب آلودش گفت من سریع از روی میز تلفنم رو برداشتم قسمت سبز روی صفحه رو فشار دادم و همونطور که از اتاق خارج میشدم شروع کردم به حرف زدن...

د. ا.ن لویی

لی_ این امکان ندارههه
با صدای داد لیام از خواب پریدم چند ثانیه ای تو شوک بودم تا اینکه
لو_ خیلی خری لیام
ن_بیشعور
ه_چه مرگته؟
به ترتیب گفتیم منتظر زین موندیم اما صداش نیومد برگشتم دیدم خیلی آروم و راحت خوابیدم دولا شدم صورتشو گرفتم محکم لپشو بوس کردم انقدر محکم که لبای خودم درد گرفت
ز_ آییییی چته دیوونه اول صبحی ؟
لو_ ینی عاشقتم که با اینهمه سروصدا ژست خوابتم عوض نشده
من گفتم و خندیدیم حتی خود زینم خندید
ه_ حالا بیاید بریم ببینیم این احمق برا چی داد زد

باهم از اتاق بیرون رفتیم و وارد سالن شدیم لیام هنوز داشت با تلفن حرف میزد از صورتش خوشحالی میبارید با دیدن ما یه لبخند به صورت خوشحالش اضافه شد بعداز چند جمله کوتاه دیگه از کسی که اونور خط بود تشکر کرد و تلفنو قطع کرد قبل از اینکه ما چیزی بگیم بلند داد زد :
لی_ قرارداد فسخ شدددددد
همه شوکه بودیم
ه_ چی؟ منظورت چیه ؟کدوم قرارداد ؟
لی_ قرارداد مودست با ما فسخ شد دیگه اجازه ی هیچ دخالتی تو امور ما نداره

همه ساکت بودیم و اولین نفر من بودم که از خوشحالی جیغ کشیدم و پریدم بغل لیام بعداز چند لحظه نایل و هری رو هم در کنار خودم حس کردم

ز_ این...اینجا...چه خب...خبره ؟
صدای زین باعث شد همه ساکت بشیم هری رفت دستشو گرفت و نشوندش روی کاناپه و ما سه تایی شروع کردیم به تعریف کردن

ز _ اینجوری که...شماها تو دردسر میوفتین ها...مگه نه ؟

زین با تعجب و نگرانی پرسید و نگاهش بین ما چرخید من دستمو گذاشتم روی زانوشو لبخند کوچیکی زدم که یکم آرومش کنم
لو_ وقتی شپرد حمایتمون میکنه جای نگرانی نیست برا چی الکی خودتو اذیت میکنی عزیزم ؟
ز_ آخه...
ن_ آخه نداره دیگه بیخیال خوشحال باش
نایل گفت روی دسته کاناپه نشست دستشو دور گردن زین انداخت و کشیدش تو بغلش منو بقیه هم بهشون اضافه شدیم بغل های گروهیمون فقط بغل نبودن بلکه واسه هممون معنی یه محیط امن رو میداد که حتی تو سخت ترین شرایط هم حاضر نیستیم با هیچی عوضش کنیم سکوت بینمون با جمله ی زین شکست

ز_ من انقدر مهم بودم که این کارا رو برام کردید ؟

صدای گرفته و بغض آلود زین اومد صداش تو بغل گروهیمون خفه شده بود ولی شنیده میشد قلبم از حرفش فشرده شد
لی_ دیوونه شدی تو مهمتر از هرچیزی هستی این چه حرفیه که میزنی ؟
لیام با لحنی متعجب و یکم عصبی گفت و سکوت برقرار شد اما به چند ثانیه نرسید که صدای هق هق زین بلند شد من نزدیک تر شدم و تو بغلم گرفتمش زین سرشو تو گردنم فرو برد و بدن لرزونشو به من نزدیکتر کرد و من بیشتر تو بغلم فشارش دادم و این حلقه تنگ تر شد و ما همینجوری موندیم تا اینکه به تدریج صدای گریه زین کمتر و کمتر شد و اون تو بغلم خوابش برد
خوشحالم که قرارداد فسخ شد حالا میتونیم یه قرارداد جدید ببندیم و زینو به گروه برگردونیم من میدونم همه چیز عالی پیش میره...

شاید فکر کنید لویی درست میگه یا غلط
ولی خب اون اعتقاد داره که در کنار هم
میتونن همه مشکلاتو حل کنن ممکنه این
باور درستی باشه ولی موقعی تحقق پیدا
میکنه که همه چیز طبق نقشه پیش بره
لویی و سه پسر دیگه خوشحالن ولی کسی
از آینده خبر نداره داره؟

شما فکر میکنید لویی درست میگه یا غلط ؟؟
امیدوارم دوست داشته باشید
کامنت و ووت فراموش
نشه عاشقتونممممم
¤عیدتون مبارک¤

Return (Zayn)Where stories live. Discover now