seventeen

620 56 19
                                    

د.ا.ن لویی
روی تخت غلت زدم و سعی کردم دوباره بخوابم ولی نشد شروع کردم به فهش دادن به همه در ،دیوار ،بالش،خودم و حتی خورشید آخه چرا الان خورشید باید روبروی پنجره اتاق من باشه چرا؟؟
دیشب دیر خوابیدم داشتم به حرفای لیام فکر میکردم میگفت زین فقط به خاطر آزادی گرکسون نمیتونه انقدر بهم بریزه حتما یه چیز دیگه ای هم هست که بهمون نمیگه ولی آخه چی؟نمیدونم...
.
.
.
وارد آشپزخونه شدم و دیدم یکی برامون میز صبحانه رو آماده کرده همه چیز بود قهوه جوش هم روشن بود کدوم عاشقی اینکارو کرده هه هه سرمو چرخوندم و با یادداشت روی در یخچال فهمیدم کار کیه
{صبح بخیر صبونه براتون آماده کردم خودمم خوردم کار داشتم بیرون برا ناهار برمیگردم بای زین 😉}
حال نداشتم برم پسرا رو صدا کنم پس از همینجا اسمشونو صدا زدم و با ذوق نشستم سرمیز ذوق دارم چون بعداز اینهمه وقت زین از خونه زده بیرون تا یه هوایی بخوره و اینکه خیلی گشنمه البته با این میزی که زی زی چیده آدم سیر هم گشنش میشه روی پنکیکم یکم مربا ریختم و اولین تیکشو گذاشتم دهنم اوممم زین اگه آشپز بود حتما آشپز موفقی بود این خیلی خوبه داشتم تو مزه لذیذ صبحونه غرق میشد که صدای کلفت صبحگاهی لیام که صبح بخیر میگفت گند زد به افکار شیرینم یه چشم غره بهش رفتم و اونم با چشم غره جواب داد نایل و هری هم اومدن و شروع کردن به خوردن و همه با من هم عقیده بودن زین واقعا آشپز خوبیه
.
.
.
ساعت سه بعدازظهر و مامنتظریم تا زین بیاد ناهار بخوریم اون گفت ظهر خونس پس بهتره یه زنگ بهش بزنم گوشیمو از روی میز برداشتم و شمارشو گرفتم بعد از پنج تا بوق برداشت
لو_الو زین مگه نگفتی برا ناهار خونه ای؟ساعت سه کی ناهار میخوره ؟
_الو...آقا...شما میدونید این گوشی مال کیه؟...الو...

وقتی صدای یه غریبه رو به جای صدای زین شنیدم
ترس برم داشت چه اتفاقی افتاده ؟
.
د.ا.ن زین (اینجا همزمان با همون صبحه لوییه)
لعنتی اینجا هم نیست...
از رستوران پاریس که یه زمانی پاتوق گرکسون بود زدم بیرون و به سمت خونش حرکت کردم وقتی رسیدم جلوی اون در قهوه ای رنگ سریع از ماشین پیاده شدم و زنگ زدم ولی کسی درو باز نمیکرد بعداز ده دقیقه انتظار بیهوده برگشتم طرف ماشینم و سوار شدم حس میکردم یکی داره نگاهم میکنه دور و اطرافم رو نگاه کردم وقتی کسی رو ندیدم بیخیال شدم
بالاخره پیداش میکنم درسته که من از اون میترسم چون زندگیمو به گند کشیده اما وقتی حرف داداشام بشه کنار نمیکشم به هیچ وجه ...
صدای زنگ گوشیم بلند شد و عکس دیلن روی صفحه اومد هدفونم رو وصل کردم تا راحت باهاش حرف بزنم برقراری تماس رو زدم اما تا اومدم گوشی رو بزارم بین شیشه و فرمون لیز خورد از دستم افتاد حواسم بهش پرت شد و وقتی سرمو آوردم بالا دیدم نمیتونم ماشینو نگه دارم هرچی پدال ترمز رو فشار میدادم ماشین واینمستاد از روبرو داشت یه ماشین دیگه میومد نورش تو صورتم میزد و هر لحظه نزدیک تر میشد همه زندگیم جلوی چشمام بود یه فکری به سرم زد حداقل اینجوری خودم فقط آسیب میبینم فرمونو تا آخر پیچیدم از راه اصلی خارج شدم و آخرین چیزی که فهمیدم خوردن ماشین به یه چیز سخت و باز شدن ایربک های ماشین بود و همه چیز تاریک شد...

زینننننن:' -(
چطور بود ؟
کامنت و ووت فراموش نشه عاشقتونممم مرسی

زینننننن:' -( چطور بود ؟کامنت و ووت فراموش نشه عاشقتونممم مرسی

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اینم فکر کنین صحنه تصادف زینه :' -(

Return (Zayn)Where stories live. Discover now