Nineteen

575 62 16
                                    

د.ا.ن زین
_زین... زین...پاشو رسیدیم...

چشمامو باز کردم و هری رو دیدم که با یه لبخند کوچیک نگاهم میکنه آروم از ماشین پیاده شدم و مراقب بودم دستم به جایی نخوره هری کمکم کرد برم تو خونه و من بهشون گفتم بعداز اینکه لباساشونو عوض کردن بیان تو اتاقم تا بهشون راجب تهدیدا بگم
.
.
.
توییت و اون نامه رو به پسرا نشون دادم پسرا متعجب منو نگاه میکردن و نامه رو ولی هیچی نمیگفتن حالت صورتاشون از تعجب به عصبانیت تغییر کرد سکوت طولانی ای بود تا اینکه نایل شکستش
ن_چرا بهمون نگفتی؟

نایل از من که روی تخت نشسته بودم پرسید و من به آرومی گفتم:فکر نمیکردم مهم باشه
لو_محض رضای خدا زین بیماریتو  بهمون نگفتی که یه وقت ناراحت نشیم اخراج کردنت از گروه رو بهمون نگفتی که یه وقت درگیرش نشیم  الانم میگی فکر نمیکردی مهم باشه...
لی_لو آروم باش این اتفا....
لویی داد زد و لیام حرفشو برید و من نمیدونستم چی بگم اون حق داشت همشون حق داشتن من یه احمقم که فقط باعث دردسره همیشه احمق بودم من اصلا نباید دنبال خوانندگی که آرزوم بود میرفتم باید تو همون رستوران عموم کار میکردم یادمه قبل از اون تو یه رستوران خارجی کار میکردم ولی مشتریا دوست نداشتن من غذاشونو سرو کنم چون میگفتن من مسلمونم و کثیف و غذاشونو کثیف میکنم برا همین من استعفا دادمو تو رستوران عموم که مال مسلمونا بود مشغول کار شدم با اینکه درآمد کمتری داشتم و بعدش اومدم سراغ خوانندگی که ای کاش نمیومدم نمیگم ناراحتم از اینکه اومدم نه من بهترین دوران زندگیمو با این پسرا داشتم انقدر اون دوران خوب بود که ارزش تمام این اتفاقات که افتاد رو داشت ولی من اون چهارتا رو خراب کردم اونا بدون من بهترن و حالا هم که به خاطر من تو دردسر افتادن حق دارن از من متنفر باشن چون من سربارشونم و اذیتشون میکنم من ضعیفم من...

ه_ زین زین
با صدا و ضربه دست هری روی شونم از فکر بیرون اومدم متوجه نشدم دارم گریه میکنم تا موقعی که اون اشکامو پاک کرد نگاهی به اطراف انداختم کسی تو اتاق نبود به جز من و هری اون متوجه نگاهم شد و گفت:لویی عصبانی بود لیام رفت تا آرومش کنه نایلم رفت تا قضیه رو با پائول در میون بذاره توام بهتره استراحت کنی یکم باشه؟ و زین تو خودت میدونی که لویی فقط نگرانته نه؟اون دوست داره باشه؟
من سر تکون دادم چون حال حرف زدن نداشتم و اینکه نمیدونستم چی بگم اون یکی از قرصام که آرام بخش بود رو بهم داد و من تو کمتر از چند دقیقه احساس خواب آلودگی کردم هری کمکم کرد دراز بکشم و پتو رو روم کشید سرمو بوسید و از اتاق بیرون رفت...

.
.
.
د.ا.ن نویسنده

<جرد گرکسون به کلانتری احضار شد >

<پلیس لندن خواستار بازجویی از مدیر سابق مودست است >

<بعداز چند روز آزادی چرا دوباره آقای گرکسون احضار شده؟>

<آیا احضار گرکسون ربطی به تصادف زین مالیک عضو سابق واندایرکشن دارد ؟>

همه این تیترهای خبر از چشم پسرا گذشت و اونا حس کردن که مشکلاتشون با دستگیری گرکسون حل میشه ولی من بعید میدونم شما چی فکر میکنید ؟

عشقا چطور بود ؟
نظر بدید لطفا کامنت و ووت های چپتر قبل خیلی کم بود ازتون ناراحتم حتی اگه قسمتی رو دوست ندارید هم نظر بدید من عوضش میکنم ناراحت هم نمیشم اگه خوشتون نیاد
کامنت و ووت فراموش نشه
عاشقتونمممم

Return (Zayn)Where stories live. Discover now